لیام سرجاش جابه جا شد و سرشو بیشتر توی بالشت فرو کرد.
چشماشو به زور باز کرد و ساعتو چک کرد. 12 صبح .
سرجاش روی تخت نشست و با دستش شقیقشو ماساژ داد... سرش به طرز وحشتناکی درد میکرد.
به میز عسلی کنارش نگاه کرد ، یه قرص سردرد با یه لیوان اب اونجا بود. باتعجب اونو برداشت و قرصو خورد.
از اتاقش بیرون رفت . از روی پله ها صدای نت های ارامش بخش گیتاری میومد که یکی داشت با مهارت تمام اونارو مینوازید...
وقتی پایین پله ها رسید ، زین رو دید که با موهای شلخته روی یکی از مبل های دونفره نشسته . طبق معمول که به لباس اعنقادی نداره فقط بایه شلوارک کوتاه بود و از حالت صورتش معلوم بود که تازه از خواب بیدار شده...
گیتار روی پاش بود ، هرچند دقیقه یکبار اونو میزد و بعد توی برگه ی جلوش یه چیزی مینوشت و دوباره چندبرا میزد و این روندو تکرار میکرد...
لیام نمیخاد اعتراف کنه ، ولی این صحنه واقعا جذاب بنظر میومد... اینکه هرروز صبح بیدار شی و دوست پسرتو توی این حالت ببینی...قطعا جیجی یکی از خوش شانس ترین دخترای روی زمینه !
اروم اروم به سمتش رفت و خودشو روی مبل روبه روییش پرت کرد. با صدایی که لیام روی مبل ایجاد کرد ، زین سرشو بلند کرد و متوجه حضورش شد.
به گردن لیام نگاه کرد و بخاطر دلایلی که لیام متوجهش نمیشد ، نیشخند بزرگی روی لباش بوجود اومد و بعدش درحالیکه سعی میکرد با کشیدن انگشتاش روی لباش خندشو کنترل کنه ، دوباره کارش با گیتارو شروع کرد.
لیام با تعجب بهش نگاه کرد و چشماشو براش ریز کرد. سرجاش نشست و به گردنش دست کشید و لباسشو یکم از تنش جدا کرد تا بتونه مشکل گردنشو بفهمه ولی متاسفانه نتونست.
لیام روی مبل دراز کشید و به سمت زین چرخید. دستشو زیر سرش گذاشت تا بهتر بتونه اونو ببینه . دلش نمیخاست حالا که فرصت نگاه کردن زین رو گیر اورده از دستش بده...
چشمای طلاییش با دقت روی برگه رو نگاه میکرد و بعد انگشتای باریک و تتو زده شدش ماهرانه روی نت های گیتار حرکت میکردن...بینی خوش فرمش رو بعضی اوقات بالا میکشید و چین میداد که لیام فکر میکرد توی اون حالت اون ، کیوت بنظر میرسه .
لباش صورتی تر بنظر میرسیدن و بعضی اوقات که با زبونش اونارو لیس میزد یا لبشو گاز میگرفت باعث میشد لیام بیشتر نتونه نگاهشو از روی اونا برداره...
تتوی چشم روی سینش ، که بنظر چشمای دوست دخترش جیجی میاد . باعث میشه لیام یکم به اون زرافه حسودی کنه .
دیدن قیافه ی پر از ارامش و اروم زین ، باعث شد سردرد فجیعش یکم کمتر بشه و احساس ارامش بهش دست بده...
YOU ARE READING
I'm Not Yours {ziam}
FanfictionHighest ranking : #2 in Fanfiction _تو متعلق به منی +اشتباه میکنی . من متعلق به تو نیستم . من متعلق به هیچکس نیستم !