| Just a noisy teenage |

4.4K 743 535
                                    

لیام بالشتو بیشتر به سرش فشار داد و ناله کرد. ساعت کوکی کوچیکی که کنار میز عسلی تخت جدیدش بود رو با حرص خاموش کرد...

مطمعنا کار اون پسره اس... وگرنه لیام که یادش نمیاد اونو برای این ساعت کوک کرده باشه...

روی تخت جابه جا شد و ملافه رو بیشتر روی خودش کشید. سرجاش با حرص وول خورد و بعد وقتی دید خواب از سرش پریده و دیگه نمیتونه بخوابه ، ملافشو از روی سرش برداشت.

سرجاش روی تخت نشست و دستاشو بلند کرد و خمیازه کشید. با چشمای نیمه بسته اطرافشو از زیر نظر گذروند و بعد گوشیشو برداشت و چک کرد.

بعد از اینکه توی دسشویی کاراشو انجام داد و دندوناشو مسواک زد ، از اتاقش بیرون اومد.

پله هارو دوتا یکی پرید و با خوشحالی که نمیدونست از کجا اومده ، از اخرین پله پرید. چشاشو بست. توی هوا بشکن زد و همزمان با اون اهنگی که میخوند کمرشو یکم تکون داد.

تا حالا توی عمرش شبی رو به این خوبی نخوابیده بود... اون تخت فوق العاده نرم لیام رو حسابی عاشق خودش کرده بود...

وقتی چشاشو باز کرد ، با دیدن اون زن سیاه پوست که روبه روش ایستاده بود و دهنش یکم باز مونده بود ، وسط رقصش خشک زد و سرجاش صاف ایستاد.

چندبار سرفه کرد ولی بعد ، سرفه های الکیش کم کم به سرفه های واقعی تبدیل شدن.

لیام دستشو روی گردنش گذاشت و با دست دیگش به اون زن و بعد اشپزخونه اشاره کرد.

زن که معلوم بود هول کرده ، فوری به سمت اشپزخونه دوید و با یه لیوان اب برگشت. اب رو دست لیام داد و خودشم مشغول نوازش پشتش شد.

_واقعا ممنونم

_شما کی هستین؟

زن با زبون انگلیسی نه چندان روونی حرف میزد که این نشون میداد اون ماله اینجا نیست.لیام برگشت و یکم این پا و اون پا کرد.

_آممم.... خب من... پسرخاله ی زینم... بله پسرخالش!

وقتی زن سرشو تکون داد و از لیام دور شد ، نفس عمیقی کشید و عرق خیلی کم روی پیشونیشو پاک کرد. پشت سر اون زن به جایی که حدس میزد آشپزخونه باشه رفت و روی میزش نشست.

_ زین خونه نیست؟

لیام به اطراف نگاه کرد و سوالی ازش پرسید. زن با مهربونی سینی صبحانشو جلوش گذاشت و بعد لبخند زد.

_نه... آقا رفتن

چشای لیام با دیدن کره و مربای خوشرنگ توت فرنگی ، و اون پن کیکی که روش سس شکلات ریخته بود و حسابی بهش چشمک میزد برق زد. با بی حواسی سرشو تکون داد و یه تیکه ی بزرگ از پن کیکش برید و اونو توی دهنش گذاشت.

_شما باید ارومتر غذا بخورین..

زن به ارومی خندید و روی موهای لیامو نوازش کرد. لیام از خجالت سرخ شد و با شرمندگی سرشو پایین انداخت و لبخند کوچیکی از روی شرمساری زد.

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now