| Fateful proffer |

3.9K 531 171
                                    

_زین ! یکی داره در میزنه !

لیام داد زد . زین درحالیکه موهاش به طرز شلخته ای روی پیشونیش پخش بود و نفس نفس میزد ، پایین اومد . دستشو روی زانوش گذاشت و خم شد .

_میتونستی به جای اینکه از اون بالا منو بکشی اینجا خودت بلند بشی و بازش کنی !

زین گفت و با دستش به لیام که روی مبل لم داده بود و پاشو دراز کرده بود و سرش توی گوشیش بود اشاره کرد .

_همیشه که نباید همه ی کارهارو من انجام بدم

لیام گفت و شونه هاشو بالا انداخت . دوباره بازیشو از سر گرفت . زین عمیقا به این فکر کرد که اون پسر توی این خونه چیکار میکنه که انقدر خسته بنظر میرسه

به سمت در رفت و درو باز کرد . با دیدن الکس ، اخم کمی روی پیشونیش بوجود اومد . موهاشو از روی پیشونیش بالا داد .

_هی مرد ! اوضاعت چطوره؟

الکس دقیقا عین همیشه پر انرژی گفت و زینو کنار زد و داخل اومد . زین بااخم در و بست و پشتش راه افتاد .

_منم از دیدنت خوشحالم ! تو اینجا چیکار میکنی؟

زین چندبار الکی سرفه کرد و الکس شونه هاشو بالا انداخت .

_قرار بود بریم استدیو . پس گفتم بیام دنبالت و باهم بریم . بعلاوه دلم برای اون کیوتی تنگ شده بود

الکس گفت و اروم بهش چشمک زد . زین با شنیدن کلمه ی " کیوتی" که الکس به پسرش نسبت داده بود اخماشو بیشتر توی هم کشید .

_الکس !

لیام ذوق زده گفت و از روی مبل بلند شد . به سمتش اومد و الکس اونو به یه بغل دوستانه دعوت کرد . که البته د نظر زین زیاد هم دوستانه بنظر نمیومد !

_لیام !

الکس با لحن لیام گفت و هردوشون به این خندیدن درحالیکه اصلا برای زین چیز خنده داری نبود .

_من واقعا دلم برای موهای فرفریت تنگ شده بود !

الکس باخنده گفت و دستشو توی موهای لیام برد و بهمشون ریخت . لیام دستشو بیرون کشید و درحالیکه موهاشو مرتب میکرد غرغر کرد .

_خیلی چیزا هست که باید برام تعریف کنی

لیام دوباره با ذوق گفت و دست الکسو گرفت و اونو روی مبل کنار خودش نشوند . زین دندوناشو اروم روی هم سابید .

_آم...نوشیدنی یا قهوه؟

زین چشماشو چرخوند و دستشو توی سینش گره زد . منتظر جواب بود ولی وقتی به الکس نگاه کرد که داشت با ذوق چیزی رو برای لیام تعریف میکرد و لیامی که مشتاق داشت باهاش همراهی میکرد به این نتیجه رسید که قرار نیست جوابی دریافت کنه .

_نوشیدنی یا قهوه؟

زین یکم بلندتر گفت ولی دوباره کسی متوجهش نشد . بنظز میرسید که هردوی اونها حضور زین رو فراموش کردند یا حداقل دارن سعی میکن که نادیدش بگیرن !

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now