| Life Whitout Him |

3.9K 561 289
                                    

دو ماه گذشته بود .

دو ماه خالص از زمانی که لیام رفته بود ...

البته به طور کامل میشد گفت دوماه ، سه هفته و 5 روز ...

و آره زین به طور کامل همشونو میشمرد .

زندگی توی اون خونه ی بزرگ براش سخت بنظر میرسید . توی خونه ای که زین توی تک تک نقاطش خاطرات خودش و لیام رو بیاد میاره ....

هنوزم میتونه بوی لیامو روی بالشتش حس کنه و این براش عین عذاب میمونه ... شب ها به عادت همیشگیش دستشو دور فرد کنارش حلقه میکنه ولی وقتی با جای خالی اون مواجه میشه ، هربار بیشتر از قبل این حقیقت که دیگه لیام نیست توی صورتش برخورد میکنه .

هیچوقت فکر نمیکرد روزی اینجوری بشه ؛ اینکه مجبور بشه شبا روی تخت لیام بخوابه و راحت تر بتونه بوشو استشمام میکنه .

لیام میگفت میتونن فراموش کنن ولی آیا حقیقت بود ؟! حداقل برای زین اینطور به نظر نمیرسید ...

حالا دیگه زندگیش به دو بخش کلی تقسیم شده بود : زندگی قبل از لیام و زندگی بعد از لیام . و زین از این حقیقت که تا این حد به لیام وابسته شده بود به طور اشکاری متنفر بود .

از همه ی عکسای دونفره ی خودش و لیام یا عکسای تکی اون توی گوشیش متنفر بود .

از جوری که هر چیز کوچیک اونو یاد لیام مینداخت متنفر بود .

اون تغییر کرده بود ، و حتی فن هاش هم متوجهش شده بودن .

_به چیزی نیاز نداری ؟

تریشیا با مهربونی گفت و به پسرش که حتی لاغرتر از قبلش هم شده بود نگاه کرد .

زین هیچوقت به طور مستقیم به اون نگفت که لیام رابطشونو تموم کرده ولی اون اینو از لویی فهمید . فهمیدنش زیاد چیز سختی نبود ؛ دیگه پسرش عین قبل از ته دل نمیخندید و مهمتر از اون دیگه از اون پسر شیرین چشم شکلاتی خبری نبود .

بعد از اینکه فهمید ، ترجیح داد برای مدتی کنار پسرش بمونه . زین از وقتی که سن کمی داشت روی پای خودش ایستاده بود و علاقه ی زیادی به مستقل بودن داشت پس همین باعث شده بود که تریشیا و یاسر خیالشون از بابت پسر بزرگشون راحت بشه و همه ی توجهشونو روی سه تا دختر کوچیکتر بزارن ؛ ولی تریشیا حالا میفهمید اشتباه کرده بود .

زین یه پسر بود و به نوع خودش توجه نیاز داشت ، حتی شاید گاهی اوقات بیشتر از دختراش .

زین سرشو اروم به علامت منفی تکون داد و چشماشو از روی تلویزیون برنداشت . اون تظاهر میکرد که داره فیلم میبینه درحالیکه اشکارا توی فکر بود . تریشیا خوب پسرشو میشناخت .

زندگیش روی یه روال عادی افتاده بود ؛ فشن شوها و برند لباسش و ظبط اهنگ ، بعدش میومد خونه و روی همین مبل می نشست و به تلویزیون خیره میشد یا مشغول نوشتن متن اهنگ جدیدی بود که به ذهنش الهام میشد .

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now