| Want You Back |

4.5K 577 260
                                    

Want you back - 5 second of summer


زین لباسشو مرتب کرد و دستشو توی موهاش برد و برای بار هزارم اونارو مرتب کرد و بالا داد .

توی ایینه خودشو چک کرد و لبشو گاز گرفت . استرس فوق بالایی داشت و بخاطر همین حس میکرد پاهاش گز گز میکنه . این عادتش بود وقتی استرس داشت .

تریشیا اروم با کراواتی که دستش بود داخل اومد . جلو اومد و خودش مشغول بستن کراوات به گردن زین شد .

_اگه ... اگه قبولم نکرد چی ؟!

زین با استرس پرسید و تریشیا چشماشو چرخوند ولی لبخند زد . این سوالی بود که زین از دیروز هر ده دقیقه یکبار میپرسید و این داشت دیوونش میکرد . تا حالا زینو انقدر عصبی و استرسی ندیده بود .

_اون قبولت میکنه زین . مطمعن باش ! اون دوست داره .

تریشیا ارامش بخش گفت و اخرین گره رو محکم زد و بعد کراوات پسرشک مرتب کرد . زین دست مادرشو بوسید و بعد کت مشکیشو برداشت و پوشید . جلوی ایینه مرتبش کرد .

تریشیا با تحسین به پسرش خیره شد . اون پسر چقدر بزرگ شده بود .... هنوز میتونه ببینه بیاره که این همون زینیه که توی خونه با یاسر میدوید و خواهراشو اذیت میکنه .

قبل از اینکه زین متوجهش بشه ، اشک کنار چشمشو پاک کرد . هرمادری توی چنین لحظاتی احساساتی میشه و تریشیا هم جزوشونه .

زین از جلوی ایینه کنار اومد . نفس عمیقی کشید و گونه ی مادرشو بوسید . از کنار مادرش رد شد و به سمت در رفت ولی قبل از اینکه خارج بشه ، حرف تریشیا باعث توقفش شد .

_برو و تا وقتیکه دوست پسر کیوتتو دوباره نیاوردی برنگرد

تریشیا داد زد و زین خندید و دستشو تکون داد . بیرون رفت و سوار ماشین شد . باید لیامو دوباره بدست میاورد .

▪▪▪

از ماشین پیاده شد و برای راننده دست تکون داد . برگشت و به اون خونه ی بزرگ نگاه کرد . خونه ای که محل ظبط اولین فیلم لیام بود .

نفس عمیقی کشید و لبای خشک شده از استرسشو با زبونش خیس کرد . قدمای استوار و بلندش رو به سمت داخل برداشت .

وقتی داخل شد ، اونجا پر از وسایل مختلف فیلم برداری و تصویربردار ها و ادمای دیگه بود . توی اون شلوغی چشماشو چرخوند و سعی کرد و لیامو پیدا بکنه .

با دیدن پسری که با فاصله ازش ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود ، لبخند کوچیکی زد . هنوزم موهای فرفریش چیزی بود که باعث میشد زین از بین هزاران ادم اونو تشخیص بده .

بی شک لیام وزن زیادی رو از دست داده بود . اینو از گشادی لباسش میشد فهمید . لبخند درخشانی روی لباش خودنمایی میکرد و چشماش ، بااینکه زین حس میکرد دیگه عین قبل برق نمیزنن ، هنوزم شکلاتی و خوشرنگ بودن . اون هنوزم همون لیام زین بود .

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now