| Retaliate |

4.7K 661 420
                                    

صبح لیام با بوی پن کیک شکلاتی و دارچینی که مستقیم توی بینیش رفته بود بیدار شد. توی تخت جابه جا شد و پتورو بیشتر دور خودش پیچید.

از سرجاش بلند شد و توی اشپزخونه رفت. اشتون پشتش بهش بود و مشغول درست کردن پن کیک ها بود درهمون حال که زیرلب اهنگ میخوند و با خودش ریتمیک میرقصید . لیام لبخند کوچیکی زد.

مطمعنن اشتون به دوست پسر فوق العادست... اون همه چی بلده و از همه مهمتر اینکه به احساسات طرفش اهمیت میده. نه عین زین مالیک...واقعا دوست دخترش چجوری اونو تحمل میکنه؟!

بعد از اینکه دوباره اسم اون توی ذهنش پیچید ، اخماشو توی هم برد و خودشو روی صندلی پرت کرد و سرشو روی میز گذاشت. از خنکی میز و حس خوبی که به پوست پیشونیش میداد ،ناله ی ارومی کرد.

_ببین کی اینجاست... زیبای خفته بالاخره تصمیم گرفته بیدار بشه؟!

اشتون با خنده گفت و ضربه ی ارومی به پشت لیام زد. لیام خندید و سرشو تکون داد.

وقتی اشتون پن کیک هارو روی میز گذاشت ، دیدن اون پن کیک هایی که از روشون شکلات میچکید و دارچین ریخته بود باعث شد یاد پن کیک های مگی بیوفته...

اونا واقعا فوق العادن...درست عین همه چیز اون خونه. لیام چیجوری میخاد یه ماه دیگه از اون خونه دل بکنه؟

صبحانه توی سکوت خورده شد و بعدش ، لیام بعد از اینکه گونه ی اشتونو بوسید و ازش تشکر و خداحافظی کرد ، از خونش بیرون اومد.

حرف زدن با اشتون باعث شده بود که یکم احساس ارامش بکنه و فکرشو از مسئله ی دیروز دور بکنه.

از در پشتی اروم و بی سروصدا داخل رفت. چیپسی که روی میز کنار مبل بود رو توی دهنش گذاشت و خواست اونو با دندونش خورد کنه ، ( شاید احمقانه بنظر برسه ولی اون عاشق صدای خرد شدن چیپس زیر توی دهنش بود! ) ، که با دیدن زین که روی مبل خوابیده بود دهنشو باز نگه داشت.

بنا به دلایلی ، هرچند اون پسر دیشب اذیتش کرده باشه دلش نیومد که بیدارش کنه. توی این مدت به خوبی فهمیده بود که زین تا چقدر میتونه روی خوابش حساس باشه... نمیخاست به دعوای دیگه بوجود بیاره.

روی مبل روبه روش نشست و بهش خیره شد. پتو تا روی گردنش بالا کشیده شده بود. گاد اون حتی توی خواب هم اخم میکنه !

هرچند برخلاف توی بیداریش که با اخم شبیه قاتل های سریالی توی نتفیلکس میشه ، توی خواب مظلوم بنظر میرسه... اون واقعا زیباست. بی نهایت .

جوری که مژه های پرپشتش روی هم افتادن و دماغ خوش فرمش...گونه هاش و خدا اون خط فک تیزش که بیشتر از هر چیزی توی دخترا کشته و زخمی میده...!

لباش...لیام واقعا دلش نمیخاد درموردشون فکر کنه. اینکه اونا چقدر خوش طعم و صورتی بنظر میرسن.

I'm Not Yours {ziam}Where stories live. Discover now