رسيدم خونه و بدون اينكه لباسامو دربيارم رو تختم دراز كشيدم
داشتم به اون پسره مو بلوند فكر ميكردم كه خوابم بردفرداي اون روز پاشدم و رفتم حموم و ساعت ٧:١٥ از خونه زدم بيرون
بعد از ده ديقه به مدرسه رسيدم و رفتم سراغ كمدمهمون لحظه سل و نينا اومدن پيشم
سل: هي تو چرا ديشب غيبت زدمن: حالم خوب نبود
راستي رفتي ثبت احوال؟؟
سل: خب حالا توام ي چيزي گفتما
خنديدمو وَقتي برگشتم كه به سمت كلاس برم اكيپ زين و ديدم
كه ديدم زين داره منو نشون ميده
يكم كنجكاو شدم كه ببينم دارن چي ميگن
يهو ديدم اون پسر مو بلوندع منو ديد و به زين نگاه كرد و گفت:اون يكم كم داره
و زدن زير خندهمن فقط داشتم نگاهشون ميكردم
بغض تو گلوم جمع شد كه اونا داشتن منو مسخره ميكردننميدونم چرا ولي سرمو انداختم پايين و وَقتي از
كنارشون رد شدم
يكي خودشو محكم به من زد و من تمام وسايلام از دستم ريخت و اون لحظه يه قطره اشك از چشمم ريخت پايين ولي اهميت ندادموَقتي خم شدم تا وسايلم رو جمع كنم حس كردم يكي دستشو زد به باسنم و گفت :
اندام خوبي هم داره
واقعا نميتونستم اينو تحمل كنم و زدم زير گريه ، بلند
شدم و داد زدم:زين مشكل تو با من چيه...مگه من....ارث...
باباتو خوردم؟؟؟.....هان؟؟؟؟؟
رومو كردم بِع اون مو بلوندع و گفتم:و با تو چيكار كردم كه داري اينطوري ميكني
گريم شدت گرفت و از اونجا زدم بيروناز ديد نايل:
زين ما واقعا زياده روي كَرديمزين:شايد
من: اون دختر كه كاري نكرده بودمنو بگو كه به حرف تو گوش كردم و به باسنش دست زدم
زين: حالا اون خيلي بزرگش كرد
ما كه كاره بدي نكرديمسرمو به نشونه ي باشه خفه شو تكون دادم
زنگ خورد و همگي راهيِ كلاس شديماون دختر نشسته بود و از چشماش و بينيش معلوم بود كه حسابي گريه كرده
من همچين پسري نيستم ولي نميدونم چرا اينكارو كردم
————————————————
واقعا نميفهمم چرا نظر نميدين:/