Chapter10

147 17 4
                                    

من اون روز اينقدر حالم بد بود كه فقط ميخواستم مست كنم و از اون حالو هوا بيام بيرون

ولي خودم كه مشروب نداشتم پس تصميم گرفتم شب برم كلابي جايي
بعد از مدرسه يه راست رفتم خونه و تا ساعت ٦
خوابيدم

بعدش حاضر شدم و به هواي اينكه ميخوام برم خونه ي
نينا از مامانم اجازه گرفتمو از خونه زدم بيرون
واقعا امروز بدترين روز عمرم بود

بعد از يه ربع به بار رسيدم و وَقتي وارد شدم كنمو
دراوردم
چون اونجا خيلي گرم
پشت بار نشستم و يه ليوان ويسكي سفارش دادم
داشتم به وقايع امروز فكر ميكردم

و با هر لحظه فكر كردن حالم بدتر ميشد و يه پيك ديگ هم ميگرفتم
داشتم ميخوردم كه يه پسره اومد كنارم و گفت:

سلام بيب، من الكسم
مياي امشب باهم باشم

منم كه مست بودم پس حالم دست خودم
نميدونم چرا وَقتي مست ميشم واقعا از خود بيخود ميشم
گفتم:
با...تووووو؟؟؟؟
ألكس:
اره عزيزم بأمن
من:اوكي
الكس:خب بيا يه كاري كنيم
من: مثلا چيكار؟؟؟
ألكس: ميدوني من حوصلم سر رفته، بيا جرأت حقيقت بازي كنيم
من با اشتياق گفتم:
باشششعهههه
ألكس: خب اول تو شروع كن
من:خب جرأت يا حقيقت
ألكس: جرأت
من: يا بطري آب جو رو بگير يه سره سر بكش
ألكس: اوكي
بعد از كلي بازي كردن و خندين يهو نوبت به من رسيد
الكس: خب بايد لباستو در بياري
من: چي؟؟؟
الكس: اره همين كه گفتم
من: اما اين خيلي چرته
الكس: جرزني نكن اينم شرط منه
من: من ديگ نميخوام بازي كنم
الكس: ببين يا لباساتو در مياري يا
نايل: يا چي؟؟؟
من با تعجب به صدايي كه از بالا سرم اومد نگاكردم و فقط دهنم باز مونده بود
الكس: ببين بلوندي من با تو نبودم من فقط با اين دافيه بودم
نايل: اون دوست دختر منه
من فقط با حالت علامت سوْال داشتم نگاش ميكردم
وات د هل اون چي ميگه
الكس: ولي اون نگفت كه دوست پسر داره
نايل: الان كه ميبيني داره
من كم كن داشت سرم گيج ميرفت،
بلند شدم و گفتم:
هي هي هي
تا خواستم حرف بزنم نايل جلوي دهنمو گرفت و گفت:
هاني ببخشيد امروز اگه ناراحتت كردم منو ببخش، حالا ديگ بايد بريم
نزاشت من حرف بزنمو منو بغل كردو از اونجا برد

Highschool Where stories live. Discover now