دان ليام:
نايل شروع كرده بود به نواختن گيتار و واسه خودش هم آهنگي ميخوند
من به بقيه ي بچه هام اطلاع دادم كه ميخوايم چيكار كنيم.
ولي اونا هي غر ميزدن كه نميخوان از ويلا برن بيرون ولي چي بهتر از اينكه بهشون پيشنهاد يه بار با كلي مشروب رو بديبه أرومي حركت كردم سمت چراغاي اتاق اونارو خاموش كردم طبق درخواستي كه نايل داده بود
تويه تايمي كه نايل و أنا نفهمن و تو حاله خودشونن از خونه زديم بيرون و به سمت بار حركت كرديم.دان أنا:
واقعا نايل بلده با گوشي ادم طوري برخورد كنه كه اونارو راضي نگه داره.
با نواختن اين موسيقي و خوندن اين اهنگ كه نميدونم ماله كيه واقعا منو به خودش نزديك تر ميكنه.
ديگه إخراي اهنگ بود و وقتي تموم شد براش دست زدم.
ولي انگار من دارم براش دست ميزنم.
تنهاي تنها.
انگار هيچكس ب جز من نميخواد كه اونو تشويق كنه
رفتم سمت چراغا و اونارو روشن كردم ولي اونا روشن نميشدنمن:"فكر كنم برقا رفته"
نايل:"انگار"
نايل داشت ب سمت تلويزيون ميرفت و ي سي دي توي اون گذاشت
ي اهنگه خيلي ملايمي شروع شد به نواختن
نايل أروم أروم به سمتم اومد و دستاشو به نشونه ي رقص به سمتم گرفت
حركاتم دسته خودم نبود
بخاطره همين فقط دستاشو گرفتم و رفتم توي بغله گرمش.
اروم بأهم ميرقصيديم
زمان از دستمون در رفته بود، و همينطور مكان.
نميدونستم كجا و براي چي دارم اينكارو ميكنم.تنها چيزي كه برام مهم بود اين بود كه با نايل باشم
براي تمومه زنديگم.نايل:"خيلي وقت بود كه ميخواستم اينو بهت بگم آنا"
آنا:"چ...چي...چيو ميخواستي ب من بگي"
نايل:"كه عاشقتم"
بعد از اين كلمه لب هاشو رويه لبهام گذاشت.يه بؤسه ي خيلي آروم و كوتاه
ولي براي من همه چيز بود.
شروعه يه زندگيه خيلي قشنگي كه قرار بود با نايل دوتايي شروع كنيم.