دان ليام:
به سمت نينا كه تويه آشپزخونه بود و داشت غذاهارو اماده ميكرد رفتم و بهش گفتم كه بايد ي كاري كنيم كه امشب نايل و آنا باهم تنها باشننينا:"ولي اخه چجوري؟؟ نميشع كه اونارو تو اينجا تنها بزاريم:/ بعدش خودمون كجا بريم؟؟؟"
ليام:"تو به اونش فكر نكن، پس فكر كردي برا چي گفتم كه بيايد اينجا چون اينجا يه ساحله خيلي بزرگ داره كه اون طرف تر ي كلاب داره، ما خيلي راحت ميتونيم بريم اونجا با بچه ها بعدشم اين دوتا مرغ هاي عاشق هم با هم تنها باشن"
نينا:"فكره خوبيه، يني به نظرت شبه اول رو ..... اره؟؟؟"
ليام:"اگه به نايل باشه اره ولي چون آنا تازه از اون وضعيت خلاص شده فكر نميكنم موقعيتت اين زشته باشه كه بخواد با نايل كاري رو انجام بده"
دان نينا:
هنوزم دسته چپم بخاطره اون اتفاقه تلخ كه اصلا و ابدا نميخوام بهش فكر خيلي درد ميكنه و به ندرت ميتونم تكونش بدم
ولي بخاطره بچه ها و كني هم بخاطره خودم خواستم كه به اين مسافرته چند روزه بيام و خودمو از تمومه فكر و خيالا راحت كنم.
حداقلش اينجا يه ساحله خيلي ارامش بخش داره كه ميتونم واسه چند دقيقه هم كه شده خودم و از همه ي اون خيالات بيارم بيرون
جايي كه فقط من باشم و نايل
به زندگيه دونفره اي كه قرار نيست هيچوقت داشته باشيمش فكر ميكنم.سرمو كه بالا اوردم ديدم نايل داره بهم نگاه ميكنه. نميدونم داره به چي فكر ميكنه يا بهتر بگم، به كي فكر ميكنه
شايد به سوفيا ادوارد كه براي نايل دلبري ميكنه.هري:"خب نايل ديگه وقتشه"
نايل:"ولي من كه گفتم هنوز اماده نيستم."آماده ي چي؟؟؟ نكنه ميخواد راجبه علاقش بِه سوفيا بگه؟؟؟! اوه خداي من اگه اينجوري باشه من اصلا طاقته شنيدنشو ندارم. وگرنه همونجا ميزنم زيره گريه.
لويي:"ولي نايل تو قولشو دادي بهمون نميشه بزني زيره قولت"
نايل:"خب حالا كه اينقدر اصرار ميكنيد مجبورم انجام بدم. فقط ازتون ي خواسته دارم، اونم اينكه چراغارو خاموش كنيد و فقط نوره شمع ها باشه"بچه ها هم چاره اي نداشتن جز اينكه قبول كنن.
دان نينا:
به سمت ليام رفتم و بهش گفتم كه خواسته ي نايل بهترين موقع است.
وقتشه كه حينِ اجرا از خونه بزنيم بيرون.
——————————
واقعا معذرت ميخوام بخاطره اون تايمي كه نبودم:)
اميدوارم جبران كنم♥️