Chapter12

150 15 2
                                    

أز كشتي كه پياده شديم فقط حس سرگيجه و تهوّع داشتم نميدونم چرا با اون وضعيتم گفتم كه بريم شهربازي
نايل رفت و برام ي بطري اب گرفت و اب رو به سمت من دراز كرد

منم درشو باز كردم و يكم ازش خوردم
چون حس ميكردم اگه بيشتر بخورم بازم بالا ميارم
روي يه نيمكت نشستيم كه حالم بهتر بشه
نميدونم ولي فك كنم چون بالا اورده بودم اثر مستي تو بدنم از بين رفته بود
رو به نايل كردم و پرسيدم

چرا اينقدر باهم خوبي؟ رفتار ديروزت اينو نميگفت
من اينو گفتم و لب پايينمو گاز گرفتم

خب راستش....اممممم.... من از اون پسراش نيستم كه بخوام دخترارو اذيت كنم بخاطر همينم از رفتار ديروزم پشيمون شدم و خواستم ي جوري از دلت در بيارم

اون گفت و يه لبخند زد

اون واقعا خوشگله و موهاي بلوندش واقعا فوق العادست
ميخواي بريم چرخ و فلك؟
اون گفت و با ذوق و اشتياق بِع چرخ و فلك  اشاره كرد
راستش من از ارتفاع ميترسم

من گفتم سرمو به حالت خجالت اوردم پايين

اوه. نگران نباش من پيشتم اگه خواستي بيوفتي منم بكش پايين كه باهم بيوفتيم

براي اينكه جوو رو عوض كنه اينو گفت و موفق هم شد چون دوتامون خنديديم

رفت سمته باجه ي بليط فروشي و بليط رو خريد
صف اون زياد طولاني نبود براي همين هم زود تونستي سوار بشيم

روبه روي هم نشستم. وَقتي شروع به حركت كرد من چشمامو بستم تا نبينم داريم ميريم بالا

اوه اين واقعا چيزي نيست، بهت قول ميدم
بعد مگه تو تاحالا سوار نشدي؟؟؟
اون گفت و به حالت نمسخر بهم نيشخند زد

ميدوني وَقتي ٩ سالم بود تو صف چرخ و فلك وايستاده بودم كه يهو صداي جيغ شنيدم وَقتي بِع خودمون اومديم فهميديم كه وَقتي چرخ و فلك اون بالا وايستاده ي پسر براي اينكه دوستشو بترسونه اينقدر خودشو تكون كه كابين برعكس شده و دوتاشون افتادن و من هيچوقت اون لحظه رو از يادم نميره ميدوني همه جا خوني بود و صداي آژير آمبولانس از تو گوشم نميره

اينو گفتم و يني اون لحظات اومد جلو جشمم بدنم مور مور شد

نگران نباش من تكون نميخورم كه بترسومنت

يهو كابين وايستاد و وَقتي به خودم اومدم فهميدم كه دارم جيغ ميزنم

من: براي چي اين وايستاد... يكي بگه حركت كنه، كسي نيست؟؟؟؟؟ يكي اينو روشن كنه، الووووووو.... هي؟؟؟؟؟

نايل: چيزي نيست فقط يكم وايميستن كه ما اطرافو نگاه كنيم

من: خب من نخوام اطرافو نگه كنم بايد چيكار كنم
وَقتي داشتم اينو ميگفتم يكم تكون خوردم كه اين باعث شد كابين يكم تكون بخوره

از ترس شروع كردم به گريه كردن و گفتم
اين.... داره.... تكون.... ميخوره

نايل: باور كن چيزي نيست
باور كن جدي ميگم
بعد دستمو گرفتو سرشو از كابين برد بيرونو داد زد
نايل: هي... كسي ميشه اينو روشن كنه، ما بايد زودتر بيام پايين

شروع كَرديم به حركت و من دماغمو بالا كشيدم كه ديگ گريه نكنم

نايل: ديدي چيزي نبود
يه لبخند زد و لپمو كشيد
منم ي لبخند بهش زدم

Highschool Where stories live. Discover now