Chapter 48

56 6 9
                                    

درازكشيدم و خواستم تمام اون افكار رو بزارم كنار.
بايد بع حرفاى نايل هم گوش بدم، درسته كه الان بدنم زخميه ولى خداروشكر ميكنم كه بلايى سره صورتم نياورد وگرنه تا اخر عمرم نميتونستم خودمو تو آينه نگاه بكنم. اميدوارم نايل بتونه اون حروم زاده هاى آشغالى كه اين بلاها رو سرم اوردن رو پيدا كنه.

وقتى برگشتم و رومو به طرف نايل كردم اون خوابش برده بود. نميدونم چرا دلم ميخواست باهاش حرف بزنم.
درد و دل كنم. خيلى خسته بودم از همه. از همه ى عالم و آدم. اينكه هميشه همه ى بلاها سره من مياد. واقعا چرا؟'

كمى به نينا فكر كردم و بعدش از چند دقيقه گوشيمو برداشتم و به مامانم پيام دادم و از حالمون خبر دادم و گفتم كه همگى خوبيم و نگران نباشه.
يه سر هم به اينستاگرام هم زدم و خبرى هم اونجا نبود.
خوشحال شدم كه زين زيگه كارى به كارم نداره. اما بعد از آپديت كردنه برنامه ديدم همچين خبرايى هم نيست.

زين برام نوشته بودم:"قسم ميخورم با همين دستام خفش ميكنم، كه با تو همچين كارى كرده."
طبق معمول جوابشو ندادم و اصلا به اين فكر نميكردم كه داره جدى ميگه تا موقعه اى كه گوشيه ى نايل زنگ خورد.

زين بود. خواستم گوشيشو بردام كه بيدار شد و گوشيشو با حالت خيلى خوابالويى جواب داد.
از قيافش معلوم بود خبراى خوبى نميشنوه و از بغلش هم صداهاى داد گاهى شنيده ميشد.

چشماى نايل بحظه به لحظه قرمز تر ميشد و گه گدارى هم به من يه نگاه ميكرد، ديگه از دلهره و نگرانى ميخواستم برم دستشويى و بالا بيارم. تا اينكه گوشيشو قطع كرد و به سمت من برگشت و منو بغل كرد.
نميدونم چيشده بود ولى خيلى اين كاراش بهم آرامش خاطر ميداد.
وقتى از بغلش اومدم بيرون از گوشه ى چشمش ى قطره اشك چكيد.

سريع اشكشو پاك كردم و گفتم:
"ببينم آقاى هوران، شما همونى نبودى كه گفتى نميخواى اشكاى منو ببينى؟ اينجورى دلم ميره برات اينجورى نكن. تعريف ميكنى چيشده يا ن برم فضولى كنم."

اولش ى لبخندِ آروم زد و بعدش گفت:
"بهت گفتم اون حروم زاده رو پيدا ميكنم، الانم ميرم سراغشو دهنشو سرويس ميكنم، فكر كرده تو تنهايى و كسيو ندارى؟ بهش نشون ميدم."

نميدونستم داره درباره ى چى حرف ميزنه. ولى اگه قضيه ى اون دختره رو فهميده باشه واقعا به نفعه من تموم نميشه، ميدونم منو پيدا ميكنه و ايندفعه زندم نميزاره.

"ازت خواهش ميكنم كارى نكن كه بعدا پشيمون بشى. لطفا....لطفاااا... فكر بكن ببين دارى كاره درستى ميكنى يا ن؟"
اينو با دلشوره اى كه كلِ بدنمو فرا گرفته بود گفتم.

نايل خيلى مصمم و جدى گفت:
"فكر كردن نميخواد آنا، واقعا فكر كردى كارى باهاش نميكنم؟ خوده زين هم ميخواد حالشو حا بياره. حتى اگه دوست دختره سابقش باشه."

پس فهميده. الان من چه كارى ميتونم براى خودم بكنم. قضيه تموم شدس.

بدونه اينكه صدام در حدى باشه صدام شنيده بشه گفتم:
"پس بازم مياد سراغم..."
—————————————————
ببينيد به قولم عمل كردم😌🌼💛
شمام كامنت و ستاره بارونم كنيداااا😂

Highschool Where stories live. Discover now