داشتم بهش نگاه ميكردم كه وَقتي چشمش به چشمم خورد سريع سرشو برگردوند و خودشو با درس و مشقش مشغول نشون داد
نميدونستم چطوري بايد ازش معذرت بخواماز ديد آنا:
واقعا از همشون متنفر شدم
حتي از اون مو بلوندع كه يكم حس ميكردم آدم خوبيه ولي تو زرد از آب دار اومداستاد وارد كلاس شد و تدريسشو شروع كرد
بعد از تموم شدن ٥ تا گروه دو نفره درست كرد تا بچه ها دو به دو باهم ديگ كار كنناستاد شروع مرد به گروه بندي:
سل با لوييس
نينا با ليام
زين با هري
جسيكا با تام
و....فقط من و اون مو بلوندع مونده بوديم و من خدا خدا ميكردم مارو باهم نندازه ولي در اخر اون چيزي كه نميخواستم اتفاق افتاد
و نايل هم با آنا
من فقط از عصبانيت مشتمو كوبيدم تو ميز و به استاد گفتم:
آقاي جكسون ميشه من با نينا باشم؟؟؟
آقاي جكسون:
دخترم من گروه بندي رو انجام دادم لطفا انقدر اذيتم نكن
بزار كارمو بكنممن: آخه...
چشم غره اي بهم رفت و خودشو با كاراش مشغول كرد من كه نميدونستم بايد چيكار كنم
يهو ديدم نايل اومدم كنارم نشست
با خودم گفتم:
پس اون اسمش نايلهبعد كه ديدم نايل كنارم نشسته يكم ازش دور شدم
تا جاي ممكن سعي ميكردم سرم پايي باشه و باهاش حرف نزنمولي نميدونم چرا اون تمام سوالات كتاب و ازم ميپرسيد و منم مجبور بودم جواب بدم
نايل: آممممممم..... راستش بايد بگم.... من بخاطر اتفاق امروز خيلي ناراحتم.... لطفا منو ببخشيد
من بدون اينكه نگاهش كنم گفتم:
عذرخواهي شما به درد من نميخوره
فقط ميخوام اينو بدونيد كه من ازتون متنفرم و خوشحال ميشم تو دستو پام نبينمتون
————————————————
Please send some comments😐