Chapter29

110 10 6
                                    

سل:"آنا شايد اون واقعا از تو خوشش مياد"

من:"ولي من ازش متنفرم. من عاشق نايلم، ولي ميدونم كه حسم يه طرفست"

نينا:"خب مثل اينكه اوضاع تو خونه ي نايل درست پيش نميره"

من:"نه اوضاع خوبه، خانوداش هم خيلي ادماي خوب و مهربونين. ولي...."
درمورد اينكه امروز بين منو نايل چي گذشت بهشون گفتم و اونا هيچ نظري درمورد حرفاي نايل نداشتن
زنگ خورد و من با سلنا به طرف كمدامون رفتيم و كتاب مورد نظرتون از توش برداشتيم
الان زنگ زبانه، درسي كه خيلي دوسش دارم و هميشه توش نمره ي كامل رو ميگيرم.

خوشبحتانه ديگه لازم نيست پيش زين بشينم به خاطر همين به سلنا گفتم يه امروزشو پيش لو نشينه تا من حس بهتري داشته باشم.
وَقتي وارد كلاس شديم من دنبال نايل ميگشتم، نميدونم چرا احساس ميكردم دلم براش تنگ شده بود، اخه توي سالن غذاخوري هم نديدمش وَقتي پيداش كردم ديدم كناره اون سوفيا ادوارد نشسته

با ديدن اون صحنه قلبم درد گرفت. واقعا نميتونم اونو با كسي تقسيم كنم، ولي اگه اون حسش مثل من نباشه چي؟؟؟

ولي چهره ي نايل خيلي عصباني و ناراحت به نظر ميرسيد، اون وَقتي عصباني ميشه صورتش قرمز ميشه، مثل الان

نميدونم از چي ناراحته ولي اهميت ندادمو با سلنا رفتيم سرجامون نشستيم.
كل كلاس داشتم به دو چيز فكر ميكردم:١- زين، ٢-نايل
انگار همين دونفر تو زندگيه من وجود داشتن
يكيشون شيرين ترين فرد زندگيم و اون يكي شيطان ترين فرد توي زندگيم بود

اصلا نميتونم به ياد بيارم كه اون داشت منو ميبوسيد، بدترين لحظه ي عمرم بود، اميدوارم كه ديگ هيچ وقت اتفاق نيوفته
سر اين كلاس خانم جاش از من خواسته بود كه از همه ي بچه ها يه كوييز بگيرم و خودم برگه هارو صحيح كنم
وَقتي برگه ي زين و داشتم صحيح ميكردم اخرش نوشته بود:
ببين آنا. من واقعا بابت اون كارم ازت معذرت ميخوام. ولي نميدونم تو چرا نميخواي قبول كني كه من دوست دارم، مگه من نميتونم عاشق بشم؟؟؟

ميخواستم سرمو از عصبانيت بكوبم به ديوار واقعا داره ديوونم ميكنه
اون كاغذو گذاشتم كنار و بقيه رو صحيح كردم
___________________________

زنگ خورد و وسايلم و جمع كردم و بيرون منتظر وايستادم تا نايل بياد و باهم برگرديم
وَقتي نايل اومد بيرون بهم گفت:
"كسي تو كلاس منتظرت نيست؟؟؟؟ ميتونيم بريم؟؟؟"

نكنه وَقتي زين تو كلاس منتظر من وايستاده بود نايل ديده؟؟؟؟نه اين امكان نداره چون موقعه اي كه زنگ خورد نايل از كلاس رفت بيرون
اون هميشه به خاطر اينكه بوفه شلوغ نشه زودتر از همه از كلاس ميره بيرون (مثل خودهِ من)

Highschool Where stories live. Discover now