Chapter22

110 8 8
                                    

Since we're alone- Niall Horan
__________________

نايل:"اصلا حس كردي كه چند ديقه ست ما اين بالا وايستاديم؟؟؟"
وَقتي فهميدم چي ميگه دور و برنو نگاه كردم و ديدم بالاترين نقطه ي چرخ و فلك وايستاديم
يه ذره دستپاچه شدم ولي خودمو كنترل كردم

من:"خب اين چيزي نيست ديگ. سعي كردم ترسمو بريزم"

نايل:"از طرز نشستنت معلومه"
به خودم اومدم و ديدم با دستام صندلي اي كه روش نشستمو محكم گرفتم و پاهام رو بهم چسبوندم

"خب حالا ميخواي چيو ثابت كني؟؟؟"
پوزخند زدم و گفتم

نايل:"ميخوام اينوثابت كنم كه اون بنده خدا خوب ترستو نريخته"

من:"خب تو روش ديگه اي بلدي؟؟"

نايل:"اره"
تو چشمام نگاه ميكرد و يهو دستامو گرفت و شروع مرد به خوندن يه اهنگ:

Like the rain on a sunny day
‏There's a shadow behind your face
‏Tell me what you're running from
‏I don't know what made you so afraid
‏Don't you know you got the best of me?
‏Yeah, you're everything I want
‏Anyone can see
‏Anyone can see
‏Your heartache, heartache (heartache, heartache)
‏You can talk to me
‏It's more than skin deep
‏But I'm trying, yeah (trying)
‏Since we're alone
‏Yeah, you can show me your heart
‏If you put it all in my hand
‏No, I swear
‏No, I won't break it apart
‏Yeah, since we're alone
‏Show me all that you are
‏And if you get lost in the light
‏It's okay, I can see in the dark

تو صداش غرق شده بودم و انگار نه انگار تو اين دنيا بودم
متن شعرش هم خيلي قشنگ بود ولي من تاحالا اين اهنگو نشنيده بودم
وَقتي چشمامو باز كردم هنوز داشت ميخوند
ماي فاكينگ گاد تمام اجراي صورتش باهم مَچ شده
فوق العادست
واقعا دلم ميخواد اين مرد رو براي كل زندگيم داشته باشم

آهنگه نايل تموم شد و چشمامو باز كرد
دستمو از تو دستش در اوردم و براش دست زدم

"واقعا صدات فوق العادست. چرا به فكر خوانندگي نيستي؟؟؟"
گفتم و تو صندليم جابه جا شدم

نايل:"چرا به فكرش هستم و اينكه اين اهنگو خودم نوشتم"

من:"پس خوش به حال دوست دخترت"
با اينكه خيلي سختم بود ولي اين جمله رو بهش گفتم
تصور اينكه دوست دختر داشته باشه هم منو عذاب ميده

نايل:"اوه من تاحالا دوست دختر نداشتم"
دلم ميخواست به خاطر اين حرفش بلند بشم و جيغ بزنم ولي سعي كردم خودمو كنترل كنم و با ي لبخند گفتم:
"منم😂"

نايل:"يني چي؟؟؟ يني توام دوست دختر نداشتي؟؟"

پوكر شدم و گفتم:"عقلت بهت چي ميگه؟؟؟"

نايل:"آهان"

داستان از نگاه نايل:

خواستم اذيتش كنم و پرسيدم:
"يني چي؟؟؟ يني توام دوست دختر نداشتي؟؟؟"

خدا خدا ميكردم بگه ن. امروز واقعا خوشگل شده و بود من نميتونستم ازش چشم بردارم
اين اهنگ رو هم براي اون نوشتم. اميدوارم ي كوچولو حدس زده باشه كه منظورم با اونه
اون لحظه كه بستني رو از رو لبم پاك كرد يادم نميره، خيلي دختره مهربونيه با اينكه من اون كارو باهاش كردم

"عقلت بهت چي ميگه؟؟؟"
تو پوست خودم نميگنجيدم اين يني ن
ولي فقط با يه كلمه گفتم:
"اهان"

داستان از نگاه آنا:
از چرخ و فلك پياده شديم و از اونجايي كه دم بوفه با بچه ها قرار داشتيم به سمت اونا حركت كَرديم.
تا نينا رو ديدم در مورد اينكه چند روز برم خونش بمونم باهاش حرف زدم

نينا:"راستش....من متاسفم ولي ميخوام برم خونه ي ليام"

سل:"منم دارم ميرم خونه ي لو وگرنه ميگفتم بياي خونه ي ما"

من:"باشه عزيزم إشكالي نداره يه كاريش ميكنم"

نايل:"اممم.....اگه بخواي ميتوني بياي خونه ي من"

من:"نه نه نه يا هتل ميرم يا مسافر خونه"

نايل:"من كه تو خونه تنها نيستم ، هم مامان هست هم گرگ و دنيز و تِئو"

من:"اين سه تاي آخريو نميشناسم😬"

ليام:"داره برادر و زن داداشش و برادرزادشو ميگه(با خنده)"

من:"ميدوني... واقعا نميخوام مزاحمتون بشم"

نايل:"اين چه حرفيه بالاخره دوستي هارو واسه همينجاها گذاشتن"

من:"باشه فقط قبلش ميتوني منو برسوني خونه تا چندتا چيز بردارم؟؟؟"

Highschool Where stories live. Discover now