Chapter21

107 9 16
                                    

رفتم دستشويي ولي بالا نياوردم
نميدونم چرا ولي حالت تهوّع داشتم
از دستشويي بيرون اومدم و با چهره ي نگران نايل مواجه شدم

نايل يه بطري آب دستش بود و وَقتي ديد من از دستشويي اومدم بهم داد و گفت:
"اوه تو حالت خوبه؟؟؟؟ اگه خوب نيست من ميتونم برسونمت؟؟؟"

من: "نه نايل من خوبم چيزي نيست فقط حالت تهوّع دارم:)"

نايل:"بيا فعلا اين آب رو بخور تا ببينيم چي ميشه"
شروع كَرديم به حركت كردن و حس كردم نايل دستاشو
رو كمرم گذاشته.

من:"واقعا اين لازم نيست، من خوبم"

نايل:"اصلا حرفشم نزن، تو سابقت خرابه"
و شروع كرد به خنديدن.
و منم اداشو دراوردم و باهم خنديدم

نايل:"چيزه... بستني ميخوري؟؟؟"
من:"اگه بخوريم كه خيلي خوب ميشع"
نايل:"خب چه طَعمي ميخواي؟؟؟"
من:"ممممممممننننن.......اسكوپي ميخوام"
نايل:"نگفتم چ مدلي، گفتم چه طمعي؟؟:/"
من:"هرچي برا خودت گرفتي برا منم بگير"
نايل:"اوكي،هر طعمي ديگ؟؟؟؟"
من:"اوكي"
باشه اي گفت و به سمت بوفه حركت كردو منو تنها گذاشت
من تو فكر اون حرفي بودم كه تو ترن بهم زد
واقعا از من خوشش مياد؟؟؟؟

نايل با دوتا ظرف بستني اومد سمتم
ظرف رو ازش گرفتم و نگاه كردم.
طالبي،توت فرنگي، انبه و شكلاتي بود.
من:"وات د شت؟؟؟؟ واقعا طعماي مورد علاقت ايناست؟؟؟"
نايل شروع كرده بود بِع خوردن و وسط خوردن با دهن پر گفت:
" معلومه...خيلي خوبن..مخصوصا....انبه"
وَقتي داشت بستنيشو ميخورد دور دهنش كثيف شده بود
من ي دستمال برداشتم و دور دهنش كه كثيف شده بود و پاك كردم و تازه فهميدم چيكار كَردم

بهم نگاه كردو دستمال و ازم گرفت و با چشماي گرد شده گفت:
"ممنونم"
گوشيم زنگ خورد و من جواب دادم. مامانم بود.
من:"الو مامان؟؟سلام.چيزي شده؟؟؟"
مامانم:"نه عزيزم چيز خاصي نشده.پسر داييت تو لندن تصادف كرده ما با اولين پرواز داريم ميريم. خواستم بگم ميتوني چند روزي خونه ي نينا بموني؟؟
من:"امممممم....اوكي ازش ميپرسم. شما بريد نگران من نباشيد"

مامان:"اوكي هاني مواظب خودت باش"
من:"توام همينطور"

گوشيم و قطع كردم و به نايل نگاه كردم كه گفت:
"حاضري بريم چرخ و فلك؟؟"

من:"از اول كه اومديم منتظرشم😉"

بهم نگاه كرد و خنديد. رفتم سمت باجه ي بليط فروشي
دوتا بليط چرخ و فلك خريد.

رفتيم و سوار شديم.
نايل:"ديگ نميترسي؟؟؟"

من:"نه ديگه، آخه ي بنده خدايي ترسمو ريخت"

نايل:"اوه چه خوب؟؟ اونوقت اون بنده خدا كي بوده؟؟؟ ميشه به منم معرفي كنيد؟؟؟"

من:"نه براي كارش تبليغ ميشه"
خنديدم و بهش چشمك زدمه

نايل:"اوهههه"

من:"ولي ميتونم مشخصات ظاهريشو بهت بدم"

نايل:"چ خوب مشتاقم بشناسمش"

من:" خب اون موهاي بلوندع خيلي پفكي داره، و اينكه دست زدن بهش خيلي جذابه من خودم ارزومه بهش دست بزنم، ولي تاحالا قسمت نشدع، چشماش رنگ اسمونه"

نايل:"ابري يا آفتابي؟؟"

من:"آفتابيِ آفتابي"

نايل:"خب ديگ؟؟؟"

من:"همين ديگ اميدوارم بتوني حدس بزني"

Highschool Where stories live. Discover now