Chapter 51

68 10 7
                                    

موقعه اى كه داشتيم همو ميبرسيديم ليام اومد تو و با خنده گفت:
"اووووووو چقد خوشحالم كه شماهارو اينجورى ميبينم"

من يكم خجالت كشيدم ولى سعى كردم طبيعى جلوه بدم و برگشتم سراغ درست كردنِ صبحونم.
ليام به سمتمون اومد و گفت:
"خب بچه ها شنيديم كه ميدونيد اخر اين ماه قراِ جشنِ پرام داشته باشيم؟!"

من يكمى جا خوردم چون اين اولين پرامى بود كه تو دبيرستان داشتيم و من كمى يكّه خوردم كه به اين زوديا جشنِ پرام داره مياد و اين سالِ تحصيلى هم اخراشه.
و حتى اخرِ ماهِ بعد منو نايل بايد اون نمايشى كه راجع به دخترِ شيرينى فروش بود رو احرا بريم.

نايل منو بغل كرد و گفت:
"من كه پارتنرِ پراممو دارم."
و گردنمو بوسيد.
بهش خنديدم و گفتم "معلومه😌"

ليام گفت:"فقط ميخواستم بدونيد كه برنامه ريزى كنيد واسش و آماده باشيد"
نايل:"حله رفيق"
ليام:"فقط يه چيزِ ديگه!"

من با تعجب گفتم:"ديگه چى شده؟"

ليام خنديد و دستش رو لاى موهاش كرد و گفت:
"خواستم بگم امشب به كلاب midnight ميريم، قرارِ بتركونيم"

واقعا داشتم به اين فكر ميكردم كه من ديگه هيچ لباسى واسه پوشيدن ندارم. چون تو اين چند روز واقعا هرچى داشتم و نداشتم و آوردم و پوشيدم.
شايد اگه از نايل بخوام بريم خريد كنيم قبول كنه.

البته اصلا دوست ندارم اون حساب كنه چون تازه چند روزه كه ما باهم ديگه ايم و درست ندارم فكر بكنه كه من از اون نوع دخترايى هستم كه پسرى رو واسه چيزاى مادى و پول و ثروتشون ميخوام.
من صرفا نايل رو واسه قلبه مهربونى كه داره دوست دارم و اصلا دلم نميخواد اون طورى فكر بكنه كه برخلافه عقيده و نظره منه.

بعد از خوردن املتم به طرفِ سالن پذيرايى رفتم و نايل اونجا در حالى كه اخماش توى هم بود نشسته بود.
خداى من! دوباره چه اتفاقى افتادع كه نايل دوباره اينطورى شده.
فكر ميكنم اين چند روزه فقط نايل رو با اين صورت ديدم.
و حتى قيافه ى ديشبشم وقتى كه بهم گفت " احمق" همينجورى بود.

الان دوست ندارم جورى بهش نزديك بشم و اون دوباره بخواد بهم توهين كنه. هنوز ۲۴ ساعت هم نگذشته.
براى خودمون قهوه درست كردم و بردم و روى ميز گذاشتم. منتظر بودم كخ مايل حرفى بزنه. ولى باز هم محبور شدم خودم بحث رو باز كنم.

"ميگم كه...قهومون سرد شدا...دوست ندارى؟؟؟"
با يه حالت ترس اينو گفتم و نگاهمو از صورتِ نايل به روى ميز تغير دادم.
"فعلا نميخورم. اگه كسى نميخوره، بريزش دور"
با حالتِ عصبى و حالتى كه معلوم بود ميخواد منفجر بشه اين رو گفت.

خودمو بهش نزديك تر كردم. دستاشو گرفتم و سرمو روى شونه هاش گذاشتم.
دستامو لاى موهاش بردم و گفتم"ناااايلللل"
با لحنِ نوازش گونه اى كه بتونم اونو جذبِ خودم كنم گفتم.
————————————
بچه ها همونطور كه گفام من كلاس كنكورم شروع شدع بخاطر همين خواستم اطلاع بدم كه كم فعاليتيم براى اينه😔❤️💋

Highschool Where stories live. Discover now