part3

1.2K 199 76
                                    


لیام:هری؟...هی اصلا فهمیدی چی گفتم؟؟...

هری بی حواس به طرف لیام برگشت و سرش رو تکون داد...

هری:آره آره...

لیام به چشماش چرخی داد و کمی از قهوه ش رو نوشید...

لیام:خب ازت میخوام تکرارش کنی...

هری:اوه کامان پینو من کارمو بلدم...

لیام:خیلی خب باشه...پس فکر کنم بعد از کلاس ببینمتون..."باهم"...درسته؟...

هری نامطمئن بهش نگاه کرد و سرشو تکون داد...

هری:البته...

گفت و به صندلیش تیکه داد...

لیام:من میرم بیرون به سایمون زنگ بزنم...تو همینجا بمون...

هری:اگه نمیگفتی هم قصد نداشتم برم...

نیشخندی زد و به دختری که پشت میز کناریشون نشسته بود اشاره کرد...

هری:قصد دارم مخ اینو بزنم...چطوره؟...

و تنها همین حرف کافی بود تا لیام عملا سوت زدن گوش ها و مغزش رو احساس کنه و از کوره در بره...

لیام:فاک یو هری...دلیل اینکه ما یک هفته‌ست تو این خراب شده گیر افتادیم اینه که توئه احمق نمیتونی مخ اون اسکات لعنتی رو بزنی...

هری:هی هی میدونم آروم باش...

لیام:نه تو نمیدونی...میشه یکم جدی باشی قبل از اینکه سایمون دوتامونو بفرسته جهنم؟؟...

هری ریز خندیدو با بیخیالی طوری که حرص لیامو در بیاره با حالت مظلومی زمزمه کرد...

هری:بعد از این جدیم...آخریشه باشه؟...

لیام دستی به موهاش کشید و اون چند تار لعنتی روی پیشونیش رو پس زد ولی اونا دوباره با سماجت سر جای اولشون قرار گرفتن...

تنها چیزی که نمیتونست کنترلش کنه این بود...عصبانیتش...و هری اینو میدونست و بیشتر از هرکس دیگه ای ازش سوءاستفاده میکرد...

محکم به میز کوبید و با صدایی که تقریبا دورگه شده بود توی صورت هری زمزمه کرد...

لیام:فقط روی اون لعنتی تمرکز کن قبل از اینکه خفت کنم...

گفت و شاهد تغییر حالت چهره‌ی هری شد...کمی عقب اومد و با تردید به هری خیره شد...

لیام:چیشده؟...

هری:لی...چشمات...

با آروم ترین صدای ممکن زمزمه کرد و همین حرف کافی بود تا لیام تا جایی که میتونه سرش رو پایین بندازه...

لیام:اوه فاک...فاک اینا همش تقصیر توئه...

هری:پاشو پسر...برو درستش کن قبل از اینکه کار دستمون بدی...مواظب باش کسی نبینه...

the moon[L.S]Where stories live. Discover now