part26

1.1K 159 136
                                    

لیام:بشمار...

امیلی:سـ‌ سیزده...

لیام:گفتم بشمار...

گفت وقتی دید ساکت شد...امیلی به زور بهش نیم نگاهی انداخت...

امیلی:لیام بسه لطفا...

لیام:اگه نمیخوای مجبورت کنم از اول بشماری ادامه بده...

امیلی عصبی بهش خیره شد و دوباره دستاش رو به سینه ش سپر کرد و سعی کرد بلند شه تا دراز نشست بزنه...

امیلی:چـ‌ هار ده...

لیام:آفرین تو میتونی...

امیدوار گفت وقتی امیلی از زور قرمز شده بود...

لیام:یکم دیگه...

امیلی:آهههه دیگه نمیتونم...

نالید و پخش زمین شد لیام با کف دست محکم به پیشونیش کوبید و دستی تویه موهاش کشید...

لیام:امی...بیبی...ماها نیم ساعته داریم رویه یه دراز نشست ساده کار میکنیم...و تو فقط تونستی چهار ده تا بزنی؟...

و وقتی تصمیم گرفتیم بدویم تو بیشتر از بیست متر نتونستی...

تقریبا نالید و امیلی لب پایینش رو بیرون فرستاد...

امیلی:خسته شدم خب...

با معصومانه ترین لحن ممکن گفت و لیام آهی کشید و چشم هاش رو رویه هم فشرد...

لیام:باشه فکر کنم فعلا کافی باشه...بیا یکم آبمیوه بخور...

امیلی که انگار درست منتظر اجازه ش باشه خندید و بلند شد و موهاش رو که بالای سرش بسته بود رو محکم کرد و رویه صندلی کنار لیام نشست و نفس عمیقی از رویه آسودگی کشید...

هری:شوخیتون گرفته؟؟؟...

با اخمی غلیظ سمتشون اومد و لیام دستی تویه موهاش کشید...

لیام:سعی کردم لعنتی اون فقط نیاز به یکم استراحت داره...نمیتونیم از همین اول بهش سخت بگیریم...

هری:ببخشید؟و میشه بگی چطور کسی رو که نمیتونه حتی یه دراز نشست بزنه رو میخوای تبدیل به قدرتمند ترین خون آشام بکنی؟...

هری:امی...متاسفانه ماها نمیتونیم فقط از خون لعنتیمون بهت بدیم تا خون آشام بشی چوت متاسفانه تر تو یه مورد خاصی و خودت از درون ومپایری و فقط باید اون قسمت از وجودت رو بیدار کنیم باشه؟...

بعد از اون میفرستیمت پیش لویی و زین تا قسمت هایه جادوگر و گرگینه ت رو تقویت کنن...

لیام:هری من درستش میکنم باشه؟اون فقط خسته شده...

هری:البته که نمیتونی درستش کنی تو نمیتونی سختی کشیدن بیبیت رو ببینی...

گفت و به فکر فرو رفت...

the moon[L.S]Where stories live. Discover now