part29

1K 152 140
                                    

بطری فلزی رو از دست پسری که درحال بوسیدن یه دختر بود بیرون کشید و مایع غلیظ و قرمز رنگ داخلشو یه نفس سر کشید و بین اون جمعیت سرخوش خندید...

یه پسر کیوت که نوک موهاش آبی رنگ بود توجهش رو جلب کرد...

تلو تلو خورد و سمتش حرکت کرد و دستشو بالا برد و تکون داد و بهش اشاره کرد...

هری:هی...هی بیا اینجا...

پسر سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد و هری جلو رفت و دستشو تویه موهایه اون پسر فرو برد و از پشت کشیدشون...

وقتی زاویه ی مناسب رو پیدا کرد دندون هایه نیشش رو تویه شاهرگش فرو برد و اخم کمرنگی رویه صورتش نقش بست و چشم هایه قرمزش رو رویه هم فشرد...

درد وحشتناکی ناگهان تویه سرش پیچید و بعد بی اختیار از اون پسر فاصله گرفت و دستاشو محکم به سرش فشرد و ناله ی دردناکی سر داد...

برگشت و با دیدن لویی چشم هاش رو از درد رویه هم فشرد و داد کشید...

هری:تو قرار نیست به من آسیب برسونی تومو...

گفت و وقتی لویی دستشو پایین اورد درد تویه سرش متوقف شد...

نفس راحتی کشید و به لویی نگاه بیخیالی انداخت...

لویی:دنبالم بیا قبل از اینکه مجبورت کنم...

گفت و سمت سرویس بهداشتی اون سالن ورزشی که الان به هرچیزی بجز ورزشگاه شباهت داشت قدم برداشت...

در رو باز کرد و داخل شد و دست به سینه منتظر هری ایستاد...

وقتی هری داخل اومد با اشاره ی دستش در رو پشت سرش بست...

لویی:هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟؟...

هری:هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی؟...

لویی:من دلایل خودمو دارم...

هری:اممم شاید منم دلایل خودمو دارم؟...

گفت و سرخوش خندید و بعد از چند دقیقه خنده ش تبدیل به قهقه شد و از شدت خنده سرش به عقب پرت شد...

اخم هایه لویی با دیدن حال هری از هم باز شد و نگاهش در ثانیه ای رنگ نگرانی گرفت...

لویی:ببینم تو خوبی؟...

خنده ش قطع شد وقتی حس کرد کل اعضای شکمش داره تویه هم پیچ میخوره...

هری:فکر کنم زیاده روی کردم...

گفت و در ثانیه ای برگشت و تویه سینکی که بهش تکیه داده بود بالا اورد...

دستاشو دو طرف سینک گذاشت و حس کرد کل معده ش بهم ریخته...تقریبا فراموش کرده بود خون زیاد اونم مستقیم از شاهرگ چقدر روش تاثیر میزاره...

دست لویی سریع رویه کمرش گذاشته شد و با ترس به سینک پر از خون خیره شد...

لویی:هزا؟هز؟خوبی؟...

the moon[L.S]Where stories live. Discover now