part4

1.1K 175 29
                                    

سایمون:چیی؟؟یعنی چی؟؟...

متحیر فریاد زد و از روی صندلیش بلند شد و سمت لیام قدم برداشت...

لیام:یعنی اخراج شدم. انقدر واضح گفتم که لازم نباشه دوباره بپرسی...

گفت و با نگاهی سرد به سایمون خیره شد انگار که این واسش یه موضوع عادی بود...

سایمون:فاک یو پین...فاک یو...چطور شد؟...

لیام با بیخیالی شونه‌ای بالا انداخت و دستش رو تو جیبش فرو برد ...

لیام:وقتی فک یکی از دانش آموزا رو واسه زخمی کردن دست امیلی با شیشه خورد کردم...

سایمون:چیییی؟؟؟...توئه لعنتی چیکار کردی؟؟؟...

لیام:میزاشتم میکشتش؟...

سایمون:من شما دوتا فاکرو فرستادم تا مراقبش باشین نه اینکه درست تو چند قدمیتون شاهد زخمی شدنش باشین...

لیام با فهمیدن منظور سایمون دستاشو تو هوا تکون دادو غرغر کرد...

لیام:اوه کامان سایمون تو اونو میخوای واسه اینکه بکشیش و از خونش تغذیه کنی. دیگه چیکار با زخمی شدن یا نشدنش داری؟؟...

سایمون:ناراحتی، خشم، گریه و هر کوفت دیگه‌ای مستقیم روی خون اون تاثیر داره...خون لعنتی اون با ارزش تر از این حرفاست که با خراش توسط شیشه هدر بره...

نصف زندگیمو صرف پیدا کردن این دختر نکردم که دو روز بعدش آسیب ببینه...

سایمون توی صورت لیام فریاد زد و سپس عقب رفتو سرش رو توی دستاش گرفت...انگار قضیه جدی تر از چیزی بود که اون دوتا تصور میکردن...

سایمون:شتت...ببینم خون زیادی از دست داد؟...

لیام به چهره‌ی عصبی سایمون و چشم های به خون نشسته‌ش خیره شد و با تردید زمزمه کرد...

لیام:نه زیاد...شاید یکم؟...اصلا چرا اون با بقیه‌ی قربانی هات فرق میکنه؟چرا در دروازه بدون خواست اون واسه اومدن به اینجا باز نمیشه؟اون دختر کیه؟...

با گفتن این حرف سایمون یقه‌ی لیام رو گرفتو با خشم توی صورتش غرید...

سایمون:گوش کن...از الان...تو و اون هری عوضی چشم ازش برنمیدارین...از مدرسه گرفته تا تو خونه و هرجایه کوفتی دیگه...اگه یه خراش دیگه...فقط یه خراش دیگه برداره قسم میخورم تا آخرین قطره‌ی خونتونو از وجودتون میکشم بیرونو لاشه‌تونو تو اسید حل میکنم...

سایمون توی صورت لیام فریاد زدو لیام تونست از اون فاصله دندون های نیش اونو طوری که هر لحظه همراه با بالا رفتن صداش بلندو بلندتر میشدن ببینه...

سایمون:فهمیدی؟؟؟؟...

لیام فقط تونست به تکون دادن سرش اکتفا کنه و ازش فاصله بگیره...واقعا حوصله‌ی بحث کردن با سایمون عصبانی رو نداشت...

the moon[L.S]Where stories live. Discover now