هری:لو...
لویی:هممم...
گفت و تویه آغوش هری جابجا شد و سرش رو از سینه ش فاصله داد و با چشم هایه نیمه باز و خواب آلودش تویه اون تاریکی به چشم هایه براق هری خیره شد...
هری:تو گی ای؟...
لویی:دوباره شروع شد...
پوفی کشید و دوباره سرش رو رویه سینه ی برهنه ی هری گذاشت...
هری:نه واسم سوال شده بود یه سری چیزا...
همونطور که موهایه لویی رو نوازش میکرد زمزمه کرد و به رو به روش خیره شد...
لویی:چی؟...
هری:خب اینکه تو چطور فهمیدی گی ای...یا اینکه گی بودن چطوره...یا چه حسی داره...مثل دختراست؟...
لویی:پف کامان...محض اطلاعت من تاحالا با کسی نبودم که اطلاعات داشته باشم...تنها چیزی که دیدم چند تا فیلم گی بود...
هری:اوه...یادم رفته بود...
لویی:اره بچ اوه...
هری:پس توهم مثل منی...
لویی:من هرچقدر هم خنگ باشم از تو خنگ تر نیستم...خیلیم تو مخ زدن بهتر از توئم فاکر...
هری:اوه کی بود که نزدیک یه قرن رویه دوستش کراش داشت و بهش نگفت لو؟...نمیدونم چرا یادم نمیاد...
گفت و با حالتی ساختگی دستشو به چونه ش زد و طوری رفتار که انگار داره فکر میکنه...
لویی خندید و مشتی به سینه ش کوبید و ازش فاصله گرفت...
لویی:son of a bitch...
هری:میبینم که کلمات جدید یاد گرفتی...اینا همش اثرات گشتن با زینه...چند سال ازت دور بود درست شده بودی...
غر زد و اخم هاش تویه هم رفت...تاثیراتی که اون دو نفر رویه هم میزاشتن غیر قابل باور بود...طوری که بعضی وقتا هری احساس میکرد این زینه که باهاش حرف میزنه نه لویی...
لویی:کامان زین فرهنگ لغاتش رو از من داره...
هری:اوه تاملینسون...اول بزرگترین استعداد منو به سخره میگیری و میگی توش از من بهتری و الانم داری میگی تو فحش دادن بهتر از زینی؟...
لویی:من تویه مخ زنی بهتر از توئم حتی اگه تاحالا مخ کسی رو نزده باشم...
گفت و با حالتی تخس ازش رو برگردوند و با فاصله ازش رویه تخت خوابید...
هری خندید و سری به نشونه ی تاسف تکون داد و دستشو رویه شکم لویی گذاشت و سمت خودش کشیدش...
لویی با حس اینکه از پشت به بدن هری چسبید یکی از چشم هاش رو باز کرد ولی تکون نخورد...
لب هایه هری رویه سر شونه ش که از یقه تیشرت بیرون زده بود نشست و آروم بوسیدش و لرز عجیبی به بدن پسر چشم آبی انداخت...
YOU ARE READING
the moon[L.S]
Fanfictionگاهی اوقات بعضی ها فقط متولد میشن تا میزبان تاریکی محض باشن... میزبان شیطان... زندگی... اون به هیچ وجه چیزی که توی قصهی پری ها تعریف میشه نیست... زندگی واقعی اینجاست... بین هرم سرد نفس هاش... بین این بازوهایه امن و بی احساس... بین این لب هایه سردو...