Part 14
جونگین با دهن باز مونده به منظره ی رو به روش نگاه میکرد. کیونگسو در حالی که هیسانو توی بغل گرفته بود، روی پیشونیش بوسه ی کوچیکی گذاشت و با اشاره کلی باش حرف زد .از لبخند گشاد روی لبهای هیسان کاملا مشخص بود که داره توسط کیونگسو به خاطر لباسی که براش خریده، مورد تعریف و تمجید قرار میگیره .
انگار نه انگار همین بیست دقیقه پیش بود که هیسان به خاطر شب خونه نیومدن کیونگسو، با جارو دنبالش توی حیاط میدوید تا بزنتش!
جونگین هیچ وقت مثل این لحظه رو تجربه نکرده بود . شیرین به نظر میرسید که کیونگسو با اون همه ذوق توی فروشگاه این لباسو برای دوست دخترش برداشته! میتونست لباسی برای خودش برداره تا بین همسن و سالاش خوب به نظر برسه ، یا حتی میتونست دوتا تیشرت کاپلی برداره که دوتاشون (کیونگ و هیسان) بپوشند ،ولی با این حال ترجیح داده بود یه لباس شیک برای دوست دخترش بگیره و همونقدری شاد باشه که انگار برای خودش لباس مارک خریده !
با تعجب سرشو تکون داد و بی اختیار بلند گفت
++همه چیزتون عجیبه! یا شما دیوونه اید یا من از عشق و عاشقی هیچی حالیم نیست !...عشق بین شما دوتا رو بین هیچ زوجی ندیدم! دعوا کردنتونم پر از عشقه ! هیسان دنبالت میکرد ولی نمیزدت! چرا هر وقت با لونا دعوا میکردم ... تا یه هفته پیداش نبود ؟ ما هم بحث میکردیم ولی هیچوقت حرفاش بوی عشق نمیداد!
کیونگسو نیشخند نا محسوسی روی لباش نشست و به سرعت محو شد . این که جونگین هنوزم فکر میکرد هیسان دوست دخترشه خیلی هم بد به نظر نمیرسید . اینطوری امکان نداشت وسوسه بشه که با خواهرش وارد رابطه بشه .
کیونگسو ذاتا بد بین بود . به همه ی پسر های اطرافش بد بین بود همه رو شبیه گرگی میدید که قراره از ناتوانی گفتاری خواهرش سو استفاده کنن و یه بار دیگه بهش اسیب بزنن.
فقط یشینگ از این قائده مستثنی بود!یشینگ از اوایلی که وارد خونه اشون شد همون دوسال پیش به شکل عجیبی با هردوشون صمیمی شد انقدری که دائما مراقب هیسان بود و به خاطر رشته ی تحصیلی روان شناسی برای درمان افسردگی هیسان کلی تلاش کرد!
و کیونگسو حس میکرد شاید جونگین هم به این لیست اضافه بشه! چون ... چون... هر چی توی ذهنش میگشت دلیلی براش پیدا نمیکرد و این ندونستنو پای حس کشش قلبش گذاشت.
هیسان جلو اومد و دست جونگینو گرفت و برای تشکر لبخند شیرینی زد و خم شد و گوشه ی دامنشو مثل پرنسس ها یکمی بالا گرفت. لبخند جونگین کش اومد و گفت
++چرا از من تشکر میکنی؟ کیونگسو برات خریده از پول خودش .
هیسان ابروشو بالا انداخت و به لبخند شیطون کیونگسو نگاه قدردانی انداخت.
اطرافوبا چشماش گشت تا گوشیشو پیدا کنه، وقتی اونو روی مبل دید ،بشکنی رو هوا زد و به طرفش رفت.
این حرکت جونگینو متعجب تر هم کرد چون بشکن هیسان هیچ صدایی نداشت. در واقع جونگین یهو با فکر کردن بهش ناراحت هم شد .
اون دختر دوست داره عادی باشه و کارا عادات ادمای عادی رو انجام بده و مسخره نشه! حتی احتیاج داشت که درک بشه!
الان میفهمید چرا کیونگسو تا این حد کار میکنه ،تا این حد عاشقشه... مطمئنا برعکس لونا برای جونگین، هیسان مناسبترین شریک برای کیونگسو محسوب میشد.حتی لازم نبود خیلی باهوش باشی تا متوجه بشی این علاقه کاملا پایاپای و دوطرفه اس !
اینو فقط نقطه ی اشتراک کر و لال بودنشون برای جونگین ثابت نمیکرد، اینو حس قدردانی توی چشمای هیسان و محبت بی اندازه ی نگاه کیونگ بهش ،برای جونگین ثابت میکرد.
جونگین داشت کاملا متوجه میشد چرا توی اولین رابطه اش شکست خورده ، تناقض های رفتار هیسان و لونا کم کم داشت بهش میفهموند که چقدر آدم رو به روشو اشتباه انتخاب کرده . حتی داشت به این نتیجه میرسید که پایان این رابطه به نفعش بوده !
هیسان ادای ادمای سالم رو در میاورد و لونا ادای یه دختر یتیم که به خواست پدر توماس کنارش مونده بود!
این حقیقتی نبود که لازم به اثبات داشته باشه یا کسی به جونگین بگه، این حقیقتی بود که جونگین توی همین چند وقت جدایی بهش رسیده بود.
تمام مدت به علایق و رفتارهاشون خیلی فکر کرده بود. لونا هیچ وقت خودش به سمت جونگین نمیرفت ، چطور جونگین متوجه نشده بود دنیای عاشقانه اشو به آدم اشتباهی داده اونم وقتی هر بار پدر بهش وعده میداد که لونا هم دوست داره!
با اوردن ناگهانی گوشی هیسان جلوی صورتش یه لحظه جا خورد. با غرولند گوشی رو گرفت و گفت:
++ای بابا ... یه اهمی یه چیزی ترسیدم .
" به خونه ی ما خوش اومدید آقای کیم، تا ما اتاق رو براتون حاضر میکنیم، برید وسایلتونو بیارید."
بعد هم فوری رفت توی اتاقش و لباساشو با یه دست تیشرت و شلوار بنفش عوض کرد و با یه سطل اب و یه طی و چندتا دسمال وارد اتاق جونگین شد.
کیونگسو هم با سینی کوچیکی که یه بشقاب کیمباب و چندتا دونه خرمالو داخلش بود از اشپزخونه بیرون اومد.
سینی رو جلوی جونگین گذاشت و بهش اشاره کرد تا بخوره .بعد هم دنبال هیسان به اون اتاق رفت.
جونگین بابت این همه به فکر بودن کیونگسو متشکر بود و شروع به خوردن غذاش کرد.
کیونگسو و هیسان بدون سر و صدا کار میکردند جونگین توی این خونه چیزایی میدید که حتی فکرشم نمیکرد کسی انجام بده!
هیسان و کیونگسو ملافه های متعددی رو ،در حالی که هر کردومشون دو سرش رو گرفته بودند از اتاق بیرون میاوردن و توی سالن پهن میکردند .
وسط ملافه ها برگهای نیمه خشک نعنا و جوونه های ماش خودنمایی میکردن.
همین طور توری های استوانه شکلی که توشون پر از گل و گیاه و سبزی بود .
هیسان وقتی نگاه متعجب جونگینو دید خنده ی بیصدایی کرد و از توی توری که دست کیونگسو بود یه کم پیازچه ی خشک رو کف دستش پودر کرد و روی یکی از تیکه های غذای جونگین ریخت.
لبخندی که کیونگسو به صورتش داشت و نگاه گرمی که بهش دوخته بود باعث شد با احتیاط اون تیکه رو توی دهنش بگذاره .
از طعم یکم ترش و معطرش لبخند زد و گفت:
++فکر میکردم خشک کردن سبزیجات،خیلی وقته که صنعتی شده باشه...
هیسان با لبخونی جمله ی جونگین دفتر یادداشتشو از از توی جیبش بیرون اورد و نوشت.
" صنعتیا به خوشمزگی اینی که خوردی بود؟ "
بعد با کنجکاوی و یکم نگران به جونگبن چشم دوخت .
جونگین با خوندن نوشته ی هیسان سرشو تکون داد:
++قطعا نه ، اونا فقط بسته بندی های مکانیزه شدن ، هیچکدومو با ابلیمو مزه دار نمیکنن. حتی فکر نمیکنم خوب شسته شدن باشن!
نگرانی از صورت هیسان پر کشید و لبخند جاشو گرفت و دوباره نوشت
++کیونگسو بهم میگه با این کار وقتمونو هدر میدیم. ولی واقعا بهتر از شاه بلوط پوست کندنه!
مغازه های این محله با قیمت خوبی اونا میخرن، میدونی توریستا بسته های دست چین و طبیعی رو بیشتر ترجیح میدن!
جونگین دیگه نتونست جلوی قهقهه زدنشو بگیره ، هیسان بینهایت شیرین و بامزه بود . توی همون لحظه کیونگسوبا میز کوچیکی توی دستش از اتاق بیرون اومد و وقتی جونگینو در حال اینطوری خندیدن دید انگار چیزی ته دلش فرو ریخت.
میزو کنار تلویزیون گذاشت و روش نشست . هیسان سینی غذای جونگینو برداشت تا به آشپزخونه ببره.
جونگین تمام کیمباب ها رو خورده بود ولی به خرمالو ها دست نزده بود .نگاهی به کیونگسو انداخت و با اشاره گفت ، اینم لنگه خودته ، از خرمالو خوشش نمیاد . باورم نمیشه امسال هم باید کل میوه های درختو تنهایی بخورم!
کیونگسو با خنده از جاش بلند شد و به طرفش رفت و در حالی که یکی از خرمالو ها رو برداشت و تو دهن هیسان چپوند با اشاره گفت:
"نوش جان! "
جونگین که هیچی از کارا و حرفاشون نمیفهمید بلند شد تا نگاهی به اتاق بندازه . اتاق خالی شده بود .
کف چوبی اتاق نیاز به تمیز شدن داشت و پنجره های سراسری بزرگش با پرده های سفید ساده ی پارچه ای پوشونده شده بودند.
کیونگسو که تازه وارد اتاق شده بود وقتی نگاه خیره ی جونگینو به پرده های سفید دید ، جلو رفت و با چهارپایه ی کوچیکی که توی اتاق بود خواست پرده ها رو باز کنه ولی جونگین دستشو گرفت و گفت:
++احتیاجی نیست . من ... میشه این پرده ها مال من باشه؟ وقتی خواستم از اینجا برم ، برای اتاق پرده ی جدیدی میخرم.
کیونگسو نگاه متعجبشو به جونگینی دوخت که چشم از پرده ها بر نمیداشت.
شونه ای بالا انداخت و چهار پایه رو به وسط اتاق انتقال داد تا چهار چوبی که بی شباهت به پنجره ی قدیمی کهنه ای نبودو از سقف باز کنه . چارچوبی که پر بود از دسته های گلهای دارویی و غیر دارویی که با نخ های سفید، به چهار چوب بسته شده بود.
CZYTASZ
3_Be quiet
Akcjaتو آدم خوبی هستی چون، من آدم ساکتی هستم! تو که دلت پیش خودمه چرا غرورتو له نمیکنی؟ راه میری روی این تیغ دو لبه ولی دستامو ول نمیکنی... توجه:⚠️ "لطفا قبل از شروع این فیک، دو تا فیکشن قبلی من ینی supportive و blood scent رو حتما بخونید، وگرنه متوجه...