Be quiet. part 18

297 77 134
                                    


Part 18



جولیا با خم کردن سرش احترام گذاشت و با حالت ترسیده ای پشت سر کیونگسو قایم شد. جونگینو به خوبی میشناخت ، در واقع همه ی آدمای توی کلیسا میشناختنش...


جونگین دوست پسر لونایی بود که دست رد به سینه اش زد .


جولیا کاملا میدونست پدر برای دوام این رابطه چقدر تلاش کرده بود ، ولی خب لوناهم گفته بود علاقه ای به ادامه ی این رابطه نداره.


زیر چشمی به چهره ی شاکی جونگین نگاه کرد که چطوری داره کیونگسو رو که دستاش به خاطر رقصیدن تو هوا خشک شده بود ،باز خواست میکنه .


نمیدونست لونا دیگه از زندگی چی میخواست که همچین آدم خوبیو رد کرده!


سال قبلو کاملا به یاد داشت که جونگین ساخت تمام مجسمه های توی باغو به عهده گرفت، تا بیشتر کنار لونا باشه و هر بار که جونگین با وسایلش به کلیسا میومد پدر یه ساعتی وقت صرف میکرد تا لونا رو راضی کنه بره کمکش ، فقط به امید این که دختر دردونه ی پدر توماس بخت و اقبالی بهتر این کلیسا و ادماش داشته باشه...


و همیشه این کیونگسو بود که بعد از رفتن هر دوشون اونجا میومد و ریخت و پاش ها رو تمیز میکرد...


درست مثل الان که داشت به جونگین عصبانی میفهموند که کارش اینجا طول کشیده و به خاطر بارون هم مجبور شده بمونه. جونگین با حالت تقریبا نگران و کنجکاو گفت:



++میشه بپرسم اینجا چیکار میکنی اونم این موقع شب ؟ میدونی خواهرت چقدر نگرانت شده؟ گوشیتم که خاموش کردی .


جونگین نگاه دیگه ای به جولیا انداخت که با سر زیر انداخته شده با گوشه ی دامنش بازی میکرد، و با حالت طعنه آمیزی حرفاشوادامه داد.


++حداقل به خواهرت خبر میدادی شبو تنها نیستی، تا من بد بختو تا اینجا نکشونه.


در واقع جونگین حرف خاصی نزده بود ولی طرز گفتاری که به کار برد کاملا کنایه آمیز بود .جوری که حتی جولیا هم چشماشو از زمین برداشت و به جونگین نگاه کرد.


صورت جونگین سرد بود انقدر که جولیا رو ترسوند . حتی کیونگسو محو یخ زدگی چشماش بود .


جولیا نگاه خیره ی جونگینو تا گوشه ی اتاق دنبال کرد. وقتی به علت یخ زدگی نگاه جونگین رسید ، بغض کرد .


چطور ثابت میکرد اون دوتا کاندوم مصرف شده ای که از پلاستیک زباله ی گوشه ی اتاق بیرون ریخته مال اون نیست ؟


کیونگسواز همه جا بی خبر نگاهشو به جونگین دوخته بود . با این که علت رفتار عجیب جونگینو متوجه نشد، ولی حس سنگین و بدی از جمله ای که از زبونش شنید، قلبشو فرا گرفت.


نگاه جونگین روی صورت جولیا برگشت و تحقیر بی حدی که داشت جولیا رو خفه میکرد باعث شد کیونگسو با حرص جلو بیاد و با مشت به بازوی جونگین بکوبه و با اشاره چیزایی بگه که جونگین هیچی ازش نمیفهمید و فقط با حالت عجیبی نگاهش میکرد.حالتی که با دیدنش، کیونگسو توی قلبش احساس سنگینی میکرد انگار که قلبش توسینه اش بغض کرده و آماده ی شکستن بود .انگار حتی اونم لال شده بود و صداش در نمیومد .

3_Be quiet Where stories live. Discover now