Be quiet part 11

312 83 79
                                    


Part 11


با صدای باز شدن درب ماشین از خواب پرید. اصلا نمیدونست کی رسیدن جلوی آسایشگاه ارتش و کی جونگین از ماشین پیاده شده که حالا همراه یشینگ داشتن سوهو رو سوار میکردند.
یشینگ به محض دیدن نگاه متعجب کیونگسو اخماشو تو هم کشید و بلند گفت:
++اینطوری میای کمک؟؟ حتما واسه دیر اومدنت دست مزدم می‌خوای؟رو حقوق امشبت اصلا حساب نکن که باید یه پولیم دستی بهم بدی!  اقای کیمو چرا به زحمت انداختی؟
کیونگسو که تمام مدت کف دوتا دستاشو به هم چسبونده بود و اظهار ندامت میکرد،ولی با لبخونی فامیلی جونگین چشماشو تو کاسه چرخوند روشو برگردوند.
یشینگ بعد از نشوندن سوهو توی ماشین به کمک جونگین،دقیقا کنارش و پشت سر صندلی راننده جا گرفت و سوهو رو به خودش تکیه داد.
زمان زیادی نداشت و اگه سوهو به هوش میومد قطعا دچار حمله های عصبی میشد .
به خاطر وجود جونگین امشب واقعا از کیونگسو ممنون بود . ولی این ممنون بودن توی چهره ی گر گرفته اش اصلا نشون داده نمیشد.
جونگین به محض سوار شدنش توی ماشین  از توی آینه نگاهی به یشینگ انداخت و با شوخی که ته مایه ی جدی داشت گفت:
++مثل این فیلمای خارجی شدیم ، اینا که نصفه شبیه مریضو از تیمارستان میدزدن.
یشینگ تک خنده ای زد و جواب داد:
__خوبیش اینه که همشون ادمای شریفی هستن و اگه اون مریضو میدزدن میخوان نجاتش بدن!  ولی خب من برگه ی ترخیص دارم!
بعد دست راستشو دور کمر سوهو انداخت تا محکم نگهش داره .
با دست چپش به شونه ی کیونگسو ضربه ای زد و گفت:
++حالا قهر نکن.
کیونگسو که از توی آینه نگاهشون میکرد به طرف یشینگ برگشت و با اشاره هایی که جونگین فقط با چشمای متعجب بهشون نگاه میکرد گفت:
" از کله ی سحر دارم کار میکنم. پول که بهم نداده هیچی نهارم بهش دادم . حالا میگی چرا با خودت اوردیش؟ یه قرون ته جیبم نیست . نمیشد که به راننده تاکسی بوس بدم بیارتم تا اینجا ! حداقل اینکارو که این میتونست بکنه! "
یشینگ با تعجب بلند گفت:
++چه کاری؟ بوسش،کنی؟
قیافه ی وحشتزده ی کیونگسو وچشمای از تعجب گرد شده ی جونگین باعث شد یشینگ بفهمه چی گفته و خودش از خنده منفجر بشه.
خنده های صدا دارش باعث شد سوهو تو جاش تکونی بخوره و چشمای خمارشو باز کنه.
یشینگ به ثانیه نکشیده ساکت شد و نگرانی همه صورتشو فرا گرفت .سوهو سرشو از روی شونه ی یشینگ برداشت .صورت کیونگسو دقیقا روبه روش بود.
سوهو نگاه عمیق و چشمایی که الان پر از اشک شده بودنو به کیونگسو دوخت.   
همراه هق زدن یهوییش ،این دستش بود که بالا اومد و روی گونه ی کیونگسو نشست. و در کمتر از چند ثانیه در حالی که از حمله ی عصبی دندوناشو روی هم فشار میداد ، شروع کرد به لرزیدن.
یشینگ از بهت در اومد و جونگین با وحشت ماشینو کنار خیابون نگه داشت و پیاده شد.
یشینگ هر دو دستشو دور سوهو حلقه کرده بود تا به خودش اسیب نزنه.
با فریاد رو به جونگینی که حالا درب عقب ماشینو باز کرده بود و با حالت دست پاچه ای  نگاهشون میکرد ، گفت:
++توی کیفم ... یه سرنگ هست از اون شیشه ی کوچیک سه میل پرش کن ، بزن توی رگش ... میتونی؟؟؟
جونگین وحشت زده  تند تند سرشو به معنی نه تکون داد تا به حال حتی یه سرنگو دستش نگرفته بود چه برسه به این که بخواد به کسی تزریقش کنه .
یشینگ عصبی شده بود نمیدونست چرا ،ولی فکرش کار نمیکرد .
همین لحظه کیونگسو که چند ثانیه پیش از ماشین پیاده شده بود، جونگینو کنار کشید . تو چشماش نگاه مطمئنی انداخت و دستشو به کمر جونگین رسوند .
فوری و با عجله خم شدو کمربند جونگینو از کمرش باز کرد .بعد فوری ماشینو دور زد .
درب دیگه ی عقب ماشینو رو باز کرد و خودشو به سوهو رسوند.
با آستین پلیورش خون جاری شده از لب سوهو رو پاک کرد تا بهتر ببینه ، بعد لب گیر افتاده بین دندوناشو آزاد کرد وچرم زخیم کمربندو لای دندونای سوهو گذاشت و فوری کیف یشینگو از کنارش برداشت . دو زانو روی صندلی عقب نشست و با احتیاط سه میل از ماده ای که یشینگ گفته بود رو داخل سرنگ کشید.
نگاهی به سوهو انداخت که مدام دستاش تکون میخورد ولی بازو هاش بین بدن یشینگ مهار شده بود.
کف دست راست سوهو رو زیر یکی از زانوهاش تا تکون نخوره. ترسیده بود ولی چاره ای نداشت .
توی چند ثانیه نگاهی به یشینگ انداخت که عرق از سر و روش میریخت و نگاه دیگه ای به جونگین که کنار یشینگ ایستاده بود و با نگرانی نگاهش میکرد.
پنبه الکلی نداشت  ولی توی کیف یشینگ یه ادکلون بود  که اون لحظه برای یشینگ بوی مرگ میداد!
یه کم روی دست سوهو اسپری کرد وبا چند بار لمس دست سوهو ،سرنگو داخل رگ ساعدش فرو کرد و بعد از خالی کردن مایع داخلش بیرون کشید .
بعد از چند ثانیه سوهو اروم شد و دوباره  چشماش بسته شد.
کیونگسو سورنگو کف ماشین پرت کرد و از استرس سرشو توی دستاش گرفت و یه نفس راحت کشید.
جونگین ولی هنوز متعجب بود  ... از خیلی چیزا .
از صدای بلند یشینگ که یهو رسمی صحبت کردنو کنار گذاشت و کم مونده بود با چشمای عصبانیش ذوبش کنه،  از مهارت زیاد کیونگسو برای انجام دادن همچین کاری! 
کاری که کیونگسو کرده بود برای یشینگ عادی بود ولی جونگین حتی فکرش رو هم نمیکرد پسری که روبه روشه این کارو کرده.
کیونگسو از نظر جونگین نمونه ی یه عاشق بود !
کسی که به خاطر فراهم کردن یه زندگی راحت با دوست دخترش، هر کاری رو امتحان کرده از شیشه پاک کردن توی اون کلیسای لعنتی، تا برق کشی ساختمونش ، فروختن شراب برنج و حالا هم پرستاری!
تا وقتی که به درمانگاه " تودی"  برسن  جونگین مدام خودشو با کیونگسو مقایسه کرد .
اونم کلی عشق خرج دوست دخترش کرد ، حتی یکی از گالریهاشو به اسم اون باز کرد ،حتی برای این که سرما نخوره ماشین خرید و هزاران کار دیگه که شاید هیچ کس برای کسی که دوسش داره انجام نده، ولی چرا عشق کوچیک کیونگسو انقدر موفق تر از خودش به نظر میرسید؟
دم در اسایشگاه که رسیدن،  کیونگسو فورا پیاده شد و با کلیدایی که قبلا یشینگ بهش داده بود درو باز کرد . چراغهای کم نور قرمز رنگ راهرو و همین طور اتاقو هم روشن کرد . وقتی درب اتاقی که یشینگ گفته بودو باز کرد، لبخند روی لباش نشست.
انگاری این مریض جایگاه ویژه ای برای یشینگ داشت
اتاق بیشتر شبیه یکی از شیروونیهایی بود که همیشه دلش میخواست اونجا زندگی که . یه توشک یه قالی کوچیک و یه پنجره!
فقط پیانو کم داشت تا شبیه آرزوی یشینگ بشه!
فقط دلیل اینو نمیفهمید که چرا همچین اتاقی رو برای کسی دیگه درست کرده، انگار یکی دیگه داره تو ارزو های یشینگ زندگی میکنه!
شونه ای بابا انداخت و بیرون اومد تا یه ویلچر براش ببره اما تا از اتاق بیرون اومد یشینگو دید که سوهو رو تو بغلش گرفته بود و از ته راهرو به طرفشون قدم بر میداشت .
یشینگ گفته بود اون پسر بههیچی عکسالعمل نشون نمیده، ولی به محض دیدنش دستشو جلو اورد و انگار میخواست چیزی بگه!
وبعد از ورود یشینگ به اتاق  کیونگسو بدو بدو رفت تا از توی ماشین ساک وسایل سوهو رو بیاره .
از ساختمون که بیرون اومد جونگینو دید که لب پله های ورودی نشسته بود و دود سیگارشو که با بخار نفسش قاطی میشدو ،توی هوا فوت میکرد.
ساک وسایلش سوهو رو هم کنارش گذاشته بود.
کیونگسو اخم کرد. هیچوقت از سیگار کشیدن خاطره ی خوبی نداشت مادرش به خاطر آسم شدید از دنیا رفت اونم در حالی که پدرش مدام بیتوجه به این قضیه سیگار می‌کشید .
خم شد تا ساک سوهو رو برداره اما دست جونگین دور مچش حلقه شد و نگاه خسته اشو به چشمای اخموی کیونگسو دوخت.
++کارت که تمام شد ، .... بیا.
اصلا کارت تمام هم میشه؟ همیشه در حال کار کردنی، اصلا کسی قدر این همه زحمتتو میدونه؟ 
کیونگسو فقط نگاهش کرد، هنوزم از بوی سیگاری که اطرافش حس میکرد حس خوبی نداشت.
جونیگن با نگاه اخموی کیونگسو دستشو رها کرد و گفت ++توی ماشین منتطرتونم.

3_Be quiet Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz