بیست و شِش
وقتی چرخید و لای پلکهاشو باز کرد با چیزی مواجه شد که باعث شد قلبش برای چند ثانیه حس ترکیدن داشته باشه.
یه دخترکوچولوی غرق خواب دختر کوچولوی دیگه رو توی بغل گرفته بود و انگار همین تازه از شیر دادنش فارغ شده بود چون جونگین به خاطر میاورد که همین یک کم پیش صدای گریه ی فسقلی بلند شده بود.
لبخند زد و به صورت دو فرشته ی زندگیش خیره موند.موهای بویانگ رو از صورتش کنار زد و زمان برای دقیقه ی طولانی براش متوقف شد.
_سرورم ! بیدار هستید؟
با صدای پیشکار که انگار میخواست ملایم باشه بویانگ تکونی خورد و چشمهاش کم کم باز شدند.جونگین اخم کرد و فحشی زیرلب داد.با حرص گفت:بیدارم!
و رو به بویانگ با حالت نوازش گفت:بخواب بخواب!
بویانگ اما دیگه بیدار بود.چند لحظه بهش گیج خیره موند و بعد نی نی رو نگاه کرد.
_خدای من بعد از بیدار کردن من نگاش کن چجوری خوابیده گردالی!
جونگین لبخند زد.خم شد و شقیقه ش رو بوسید.بویانگ با چشمهای پر شده از خمیازه ش خندید و گفت :وقتی که برگشتی براش اسم انتخاب کنیم!
جونگین لبخند زد:حتما!
و وقتی دید داره به مرحله ی اوردوز ضعف کردن میرسه بلند شد و رفت.لعنت به قصرهای جداگانه...
❃❃❃
<خطر ضعف رفتن>
بعد از رسیدگی به خودش ، حمام و پوشیدن لباس خوشگل و آرایش و خشک کردن موهاش وقتی دید نارنگی کوچولو هنوز خوابه باعث شد لبخند بزنه و به "این دختر همون پدره!" ایمان بیاره!
البته که پادشاه بخاطر وظایفش تبدیل به یه مرد سختکوش شده بود اما این چیزی از بچه خرس بودنش کم نمیکرد!
وقتی مویون در حال بافتن موهاش بود صدای ریز نی نی کوچولو که داشت اعلام میکرد " من بیدارم!" باعث شد دو دختر توی اتاق لبخند بزنند.
تند گیره رو توی موهاش فرو کرد و بویانگ رفت به سمتش و لب تخت نشست.
_بیدار شدی دختر مامان؟
با لحن بچگونه ای صداش زد و نی نی پلکهای کوچولوش رو بهم زد و نگاه آشنایی به مادرش انداخت.مویون داشت اون بالا ضعف میرفت و بویانگ نگاهش کرد:بریم بیرون؟
نیش مویون باز شد:آره ؛هوا خیلی خوبه!
بویانگ لبخند زد و نی نی داخل پتو رو بغل گرفت.همونطور که با چشمهای اکلیلی نگاهش میکرد و باهاش حرف میزد وارد هوای آزاد شدند و بویانگ که جلو جلو میرفت حواسش از مویون پرت شد.
دختر عقبتر به سمت محافظ رفت و آستینش رو کشید:برو دنبال بانو!
YOU ARE READING
❃ℓστυs [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]❃
Historical Fiction🌺 نیلوفر آبی 🌺 ❃ ژانر: عاشقانه،درام،تاریخی،محدودیت سنی +۱۹ ❃ شخصیت ها:کیم جونگین،کانگ بویانگ، جانگ ییشینگ و ... ❃ نویسنده : - @shiningpark ❃ چنل : -@shiny_ownstory ❃ چیزی که از کودکی همیشه بهم گفته بودند این بود " مراقب باش چی آرزو میکنی..." جمله...