سی و یک •
از اتاق که بیرون اومد مرد جوان تکیه شو از لبه ی چاه گرفت و به سمتش اومد:چطوره؟
مویون سر تکون داد:حتی اگه بد باشه هم بانو که چیزی نمیگن!میدونی!
ییشینگ هوفی کشید.
مویون آروم گفت:برای آدمی که از بچگی توی پرقو بزرگ شده حتما سخته...ولی ملکه ی ما قوی تر از این حرفاست.گرچه دارم از نگرانی میمیرم...ییشینگ دست کشید روی موهاش:آروم باش ندیمه!پادشاه نمیذاره وضع همینطوری بمونه.مطمئن باش خائن اصلی بزودی دستگیر میشه!
مویون با غصه سر تکون داد.
در با صدای قیژی باز شد و بویانگ با قدمهای آهسته به سمتشون اومد و هر دو به سمتش رفتند._بانوی من!
بویانگ بی حال گفت:شینگ میای کمکم؟میخوای یسری از وسایل رو جابه جا کنم.
ییشینگ پلکهاشو روی هم فشار داد.بویانگ نگاهی به اطراف انداخت و رو به مویون گفت:مویونا؛تو هم هر وقت بیکار شدی میری بذر گل پیدا کنی؟باید باغچه شو پر کنیم!
مویون هم با مهربونی سر تکون داد.بویانگ رو به هردوشون اینبار گفت:چیزی نیست.اینکه بخوام تظاهر کنم همه چیز خوبه و مشکلی وجود نداره هم نیست.فقط زندگی ادامه داره و نمیشه فقط زنده موند و نفس کشید...حداقل بخاطر بچه م نه.
لبخند بی حالی بهشون زد و باعث شد مرد قدبلند اخم کنه و مویون بغض.
_بریم شینگ!
در حین رفت گفت و ییشینگ پشت سرش راه افتاد.قرار نبود آسون باشه...اصلا قرار نبود!❃❃❃
لبخند زد و کنارش روی زمین نشست.متوجهش شد و از جا پرید:نباید روی زمین بنشینید بانوی من!
بویانگ اخم کمرنگی کرد:انگار یادت رفته بچه که بودیم چقدر توی زمین و هوا و درخت و آسمون غلت میخوردیم سونگ مویون!
مویون چند لحظه بهش خیره موند .برگشت سمت گل ها و زمزمه کرد:بچه بودیم...کاش بچه میموندیم!
بانوی جوانش شنید.چند لحظه بینشون سکوت بود و بویانگ شاخه گلی برداشت و شروع به گود کردن زمین کرد.
_مراقب خارهاش باشید بانوی من!
_هستم! خودتم باید باشی!
مویون چیزی نگفت و چند دقیقه بینشون سکوت بود و خاک بازی دو دختر جوان.
وقتی صدای پای ییشینگ از جا پروندشون تعدادی زیادی رز کاشته بودند.از جا بلند شد و دستها و لباس هاش رو تکوند.با دیدنش لبخندش کمرنگ شد:چی شد شینگ؟
مرد انگار عصبانی و نگران بود.این مدت همش همینطوری بود اما الآن بویانگ حس کرد حالتش عادی نیست.
YOU ARE READING
❃ℓστυs [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]❃
Historical Fiction🌺 نیلوفر آبی 🌺 ❃ ژانر: عاشقانه،درام،تاریخی،محدودیت سنی +۱۹ ❃ شخصیت ها:کیم جونگین،کانگ بویانگ، جانگ ییشینگ و ... ❃ نویسنده : - @shiningpark ❃ چنل : -@shiny_ownstory ❃ چیزی که از کودکی همیشه بهم گفته بودند این بود " مراقب باش چی آرزو میکنی..." جمله...