❁58tɧ❁

61 25 5
                                    

پنجاه و هشت

وارد شد و به سمت آشپزخونه ، جایی که مادر مهربان در حال آشپزی بود رفت.

سلام کرد و مادر به سمتش برگشت: اینجایی! چه بی خبر اومدی!

لی‌لی همیشه قبل از رفتن زنگ می‌زد و ذهنش بالکل درگیرتر از اونی بود که زنگ بزنه.
_ فراموش کردم.بدموقع اومدم؟

مادر چشم غره ای بهش رفت: آره می‌بینی که خونه بهم ریخته ست و غذاهم نداریم!

لی‌لی خندید.چند لحظه نگاهش کرد و مادر خودش گفت: کای با پدرش رفتن هواخوری.خیلی وقته رفتن کم‌کم پیداشون می‌شه!

لی‌لی لبخند زد : من کیفم رو می‌ذارم و میام کمکتون!

_ کمک چیه؟ دوباره سروکله ی اون پسر بداخلاق پیدا می‌شه و می‌گه چرا مهمونو گرفتی به کار!

_ شما هم بگین من که مهمون نیستم!

لی‌لی با نیش باز گفت و ماما کیم هم خندید.به سمت اتاق کای رفت و چند لحظه مکث کرد.در رو باز کرد و آدم داخلش رسما از جا پرید و برگشت سمتش.چند لحظه بهم نگاه کردند و لی‌لی با آرامش در رو بست و قفلش کرد.

کوله ش رو روی مبل کوچیک اتاق گذاشت و به سمت سوهی ای که سعی داشت خودش رو ریلکس نشون بده رفت.همون اولی که وارد خونه شده بود متوجه باز و بسته شدن در اتاق کای شده بود و وقتی مادر گفته بود کای نیست قضیه کاملا دستش اومده بود.
روبروی هم که ایستادند سوهی گفت: بهت یاد ندادن در بزنی عزیزم؟

لی‌لی لبخند زد.اونقدر از وجود این زن چندشش می‌شد که حس می‌کرد اگه تمام وجودش رو بالا بیاره هم کافی نیست.

_ متاسفانه انگار تربیت درستی نداشتم!

با آرامش گفت و سوهی پوزخند زد : مشخصه!

چند ثانیه بعد لبخند نفرت انگیز لی‌لی خشک شد و یقه ش رو گرفت و چسبودنش به دیوار.سوهی با چشمهای گرد شده که توقع نداشت لی‌لی اینطوری بلد باشه از کوره در بره بهش خیره موند.

لی‌لی دندونهاشو روی هم فشار داد و زمزمه وار گفت: نمی‌دونم دنبال چی هستی! دیگه نه من ملکه ام و نه کای پادشاه که چشمت دنبالش باشه! حتی یکبار فرصت زندگی باهاش رو داشتی و خودش از دستش دادی.پس خودت مسئول گندزدن به زندگیتی! واقعا نمی‌فهمم توی این زندگی دنبال چی هستی لی‌ سوران اما یه چیزی رو خوب می‌دونم.من بویانگ نیستم.من ذره ای نجابت و فداکاری بویانگ رو توی وجودم ندارم.نه دختر وزیراعظمم و نه ملکه.نه پادشاه همسرمه و نه ولیعهد فرزندم.نه به اندازه ی اون صبورم و نه عاقل.نمی‌شینم تا تو ‌زندگی کای رو نابود کنی! اگه تاالآن یه دختر بدبخت بودی که دلم برات می‌سوخت حالا می‌دونم همون هرزه ای و ثانیه ای بهت رحم نمی‌کنم! پات رو از گلیم خودت درازتر نکن وگرنه تبدیل می‌شم به یه شیطان مثل خودت!

❃ℓστυs [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]❃Where stories live. Discover now