پنجاه و پنج
به منظره ی بوسیده شدن پدر و مادرش توسط دختر کمرنگ آشنا خیره مونده بود اما هنوز نمیتونست مشت هاشو از هم باز کنه.حتی منقبض شدن فکش هم دیگه در اختیار خودش نبود.لیلی بهش لبخند کمرنگی زد: حالت چطوره؟
کای نگاهش رو به سختی گرفت و به جای دیگه ای داد : خوبم!
لیلی سر تکون داد.دیگه واقعا نمیتونست تحمل کنه.یعنی چی که می اومد و پدر و مادرش رو میبوسید و به خودش فقط یه لبخند بی حال تحویل میداد و یه جمله ی مزخرف؟ داشت تلافی میکرد؟
به دعوت خانواده به پذیرایی رفتند و روی مبل ها جا گرفتند.لیلی کنار مادر نشسته بود و زن میانسال با مهربونی ازش راجع به امتحانات میپرسید.
توی وضع دستش تفاوتی ایجاد نشده بود فقط یه دستبند طبی دور مچش بسنه شده بود.رنگ و روش هنوز هم پریده بود و انگار اون داروها هنوز تاثیر داغون کننده ی خودشون رو میذاشتن!
کای به صورتش خیره مونده بود و مدام دندونهاشو روی هم فشار میداد.داشت نادیده ش میگرفت؟ حقش بود! اما نباید الآن اینکارو میکرد...نه وقتی که سوهی سروکله ش پیدا شده بود و با اون لبخند شیطانیش اونجا نشسته بود.
سوهی کنترل رو برداشت و بی توجه بهش مشغول بالا پایین کرد و شبکه ها شد و خیلی تصادفی روی شبکه ی خبر ایستاد.
توجه لیلی بعد از چند دقیقه جلب شد و وقتی مرد توی تلویزیون رو دید لبخندش خشکید.پدر : دوباره یه اتفاق توی امریکا افتاد و همه ی دولت شروع به اظهار نظر کرد!
مادر:اینکارو نکنن چیکار کنن؟
پدر و مادرش بحث میکردند اما لیلی خشکش زده بود.نگاهش رو از مرد روی صفحه نمیگرفت و حتی توجه بقیه رو هم جلب کرد.
پدر گفت : لیلی ما باید تحلیلگر سیاسی خوبی باشه!
لیلی نگاهش کرد و گفت: این مرد...
پدر گفت : شوخی میکنی؟ نخست وزیر رو نمیشناسی؟
سوهی به کای خیره مونده بود و گفت: مگه میشه توی این کشور کسی نخست وزیر رو نشناسه؟
اشک توی چشمهاش جمع شد و دوباره نگاهش کرد.زیر لب زمزمه کرد: نخست وزیر کانگ...
❁❁❁
بعد از شامی که لیلی توی دنیای دیگه و کای خیره بهش و با افکار مشغولش صرف شد لیلی کای رو به اتاق هدایت کرد برای داروهاش.البته هر دو باید دارو میخوردند و البته لیلی یکدستی نمیتونست کای رو هدایت کنه و پسر قدبلند خودش ویلچرش رو هل میداد.
در که بسته شد و لیلی مشغول بررسی داروها شد کای آهسته گفت: میخوای هوا بخوری؟
سر لیلی بالا اومد و چند لحظه نگاهش کرد.لبخند تلخی زد و ظرف دارو رو گرفت سمتش: میترسی اگه جمع ببندی بیشتر از این گرفتار شی؟
YOU ARE READING
❃ℓστυs [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]❃
Historical Fiction🌺 نیلوفر آبی 🌺 ❃ ژانر: عاشقانه،درام،تاریخی،محدودیت سنی +۱۹ ❃ شخصیت ها:کیم جونگین،کانگ بویانگ، جانگ ییشینگ و ... ❃ نویسنده : - @shiningpark ❃ چنل : -@shiny_ownstory ❃ چیزی که از کودکی همیشه بهم گفته بودند این بود " مراقب باش چی آرزو میکنی..." جمله...