سی و هشت
چند لحظه دستهای سرباز رو که به سمتش دراز شده بود نگاه کرد و پلک زد.خودش رو جلو کشید و دستهاشو روی شونه های اون مرد گذاشت.کمرش رو گرفت و گذاشتش روی زمین.تشکر آهسته ای کرد و مرد تا کمر خم شد.
بویانگ نگاهش رو داخل خونه گردوند.اینجا رو خوب میشناخت...دفعه ی قبل پدر و مادر شینگ با مهربونی مهمونشون کرده بودند.
جلوتر رفت و با دیدن دختری که پای چاه در حال آب کشیدن بود قدمهاش سست تر شدند.جلو رفت و گیج و آهسته صداش زد : مویون ؟
دخترک سر بلند کرد.چشمهای بویانگ روی صورت رنگ پریده و لاغرش،چشمهای گود رفته ش،موهای باز دو طرفش و دست آویزون به گردنش خشک شده بود...
چند لحظه نگاهش کرد و ناباورانه جلو اومد:بانو!
بویانگ دوید و خودش رو پرت کرد توی بغلش.صدای ناله ی دختر آسیب دیده توی هق هق هاشون گم شد.دست سالمش لباسش رو توی مشت مچاله کرد و محکم به خودش فشردش:کجا-کجا بودید بانوی من...میدونید-میدونید چقدر دنبالتون-
هق هق نمیذاشت حرفش رو درست بزنه.بویانگ هم با صدای بلند گریه میکرد و دیگه مهم نبود اگه قرار باشه جدی و محکم بنظر برسه...
وقتی از هم جدا شدند صورت هر دو خیس بود.بویانگ گفت:فکر کردم-دیگه قرار نیست-ببینمت!
_من هم-من هم همینطور بانوی من .
بویانگ صورتش رو قاب گرفت و اشکهاش رو پاک کرد.چقدر مویون عزیزش مریض احوال و رنگ پریده بود.دختری که خودش رو سپر بلاش کرده بود.
_کجا بودید بانو ؟
با فین فین گفت و صدای بویانگ از ته چاه بلند شد: گم شده بودم...
چشمهای مویون درشت شد.بویانگ سرفه ی خشکی کرد و آهسته ادامه داد : هنوزم پیدا نشدم.فکر نکنم به این زودیا بتونم خودم رو پیدا کنم...
دوباره به سرفه افتاد.چند دقیقه به سختی سرفه زد و مشت زد روی سینه ش تا نفس کشیدنش راحت تر بشه.
مویون نگران و گیج بهش خیره مونده بود.کمی آب بهش داد و بویانگ گفت : یونگ، کجاست؟
_پیش ماما شین خوابه. ییشینگ من و شاهزاده رو اینجا میذاره و هر رو دنبال شما میگرده...من چند روزیه که سر پا شدم .اگه مادر و پدر شینگ نبودند مرده بودم...
بویانگ لبهاشو روی هم فشرد : متاسفم.
مویون جلو اومد و دوباره بانوش رو یک دستی بغل کرد : نمیتونم باور کنم سالم برگشتید...
بویانگ نفس عمیق کشید و چشمهاشو بست : خودم هم باورم نمیشه .
❃❃❃
_من-
_تا وقتی غذاتو کامل نخوردی فکر بچه رو هم نکن!
از دور به یونگ که توی بغل زن مسن نشسته بود و مشت میمکید خیره مونده بود.میخواست دوباره توی بغل بگیرش اما وقتی اون زن حال و روزش رو دیده بود از بغلش گرفته بودش و نمیدادش.نگاه های مظلومانه ش هم حتی روی خود جانگ ییشینگ کارساز نبود.
YOU ARE READING
❃ℓστυs [ᴄᴏᴍᴘʟᴇᴛᴇᴅ]❃
Historical Fiction🌺 نیلوفر آبی 🌺 ❃ ژانر: عاشقانه،درام،تاریخی،محدودیت سنی +۱۹ ❃ شخصیت ها:کیم جونگین،کانگ بویانگ، جانگ ییشینگ و ... ❃ نویسنده : - @shiningpark ❃ چنل : -@shiny_ownstory ❃ چیزی که از کودکی همیشه بهم گفته بودند این بود " مراقب باش چی آرزو میکنی..." جمله...