نگاهی به صورت جدی دین انداخت و به آرومی دستشو که روی رنده ماشین بود نوازش کرد,
+دوباره کی میبینمت؟ کاش شبا برگردی..دین دست کس رو گرفت و به آرومی پشتش رو بوسید
-خیلی دوره گاراژ عمو بابی, نمیتونم هر روز برم و برگردم... خوشبختانه این روزا سرش شلوغه و میتونم مزد خوبی ازش بگیرمبرگشت و کمی به چشمای ناراحت کس نگاه کرد
-این روزا بزودی تموم میشه... قول دادی قوی باشی عزیزم...کس نفس عمیقی کشید و بغضش رو پس زد, دوباره انگشتای زمخت و کار کرده دین رو نوازش کرد که با متوقف شدن ماشین فهمید زمان کوتاه باهم بودنشون تموم شده, نگاهی به ساختمون مدرسه انداخت و لبخند تلخی زد,
دین بازوش رو کشید و با دست دیگش سرش رو بطرف خودت کشید و لباش رو به نرمی بوسید, به چشمای خیسش نگاه کرد و صورتش رو کوتاه نوازش کرد تا دستای زبرش آزارش نده,
-به محض اینکه بتونم باز برمیگردم... خوب درس بخون...به آرومی لب زد و با دیدن چشمایی که سمت دیگه خیابون بهشون قفل شده بود قلبش لرزید, به آرومی عقب رفت و با اخمی که نمیتونست کنترل کنه گفت
-اون پسره چرا نمیره؟ همونجا وایساده...کس برگشت و با دیدن بالی لبخندی زد و بی توجه گفت
+منتظر منه, برم زودتر ...با دیدن واکنش کس که انگار دلتنگی رو فراموش کرده بود و برای پیاده شدن عجله میکرد نا خودآگاه به بازوش چنگ زد و محکم کشیدش
-چرا باید منتظرت باشه؟ مگه هنوز دوستین؟+آره هنوز هستیم, بهت نگفتم؟ اون کمکم میکنه درسای عقب مونده رو جبران کنم
کس بی توجه به حسادتی که تو رفتار دین بود براحتی توضیح داد , ولی محال بود دین طرز نگاه پسری که سمت دیگه خیابون ایستاده رو نفهمه
-نه نگفته بودی...
به تلخی گفت و کس از لحنش کمی جا خورد
+یادم نبود...
-دیگه کی میخواستی بگی؟
+این موضوعه مهمی نیست...
با دیدن ناراحتی دین صادقانه گفت و با دیدن نگاه عجیبش ناخودآگاه قلبش لرزید
-مطمئنی مهم نیست؟چند لحظه ای شوکه نگاهش کرد و به آرومی سرش و به دوطرف تکون داد, دین لبخند مصنوعی زد و دوباره از قصد کس رو جلو کشید و درحالی که به بالتازار نگاه میکرد بسختی لبای کس رو بوسید,
-برو عزیزم دیرت میشه, مراقب خودت باش...
کس سری تکون داد و از ماشین پیاده شد, بالتازار غیبش زده بود و از رفتار دین گیج شده بود
-بهت زنگ میزنم
با صدای دین برگشت و براش دست تکون داد, به دور شدن ایمپالا خیره شد و هنوز به رفتار عجیب دین فکر میکرد...
YOU ARE READING
regret
Fanfictionکستیل پسر کشیش متعصب شهر عاشق دین وینچستر پر دردسر میشه... و این برای پدر چاک یه فاجعست...