نگاهی به پسرک غرق خواب انداخت و به آرومی موهایی که روی پیشونیش ریخته بود رو کنار زد و کنار شقیقش رو بوسید, شب قبل دیرتر از همیشه از بار برگشته بودن و دین دوست نداشت تنها روزی که کس مجبور نیست زود بیدار شه تا دانشگاه بره هم خراب کنه , اما شب قبل اونقدر هیجان زده و خوشحال با زین و لیام قرار میزاشت که میدونست اگر نرن کس واقعا ناراحت میشه,
دوباره صورتش رو بوسید و کس بدون ذره ای تکون خوردن کارو براش سختر کرد, دین نفس عمیقی کشید و با دیدن گیتارش لبخند زد, روز قبل گیتارش رو هم پس گرفته بود و با خوشحالی به بار رفته بود , کس هم که از دانشگاه اومده بود بار و شب با خستگی خوابیده بود هنوز نمیدونست دین گیتارش رو هم دوباره گرفته و دین حدس میزد با فهمیدنش خوشحال میشه, اون به دفعات بیشماری با این گیتار براش نواخته بود و این روتین هیچوقت لذتش رو از دست نمیداد,
انگشتاش رو روی تارهای گیتارش تنظیم کرد و به صورت غرق خواب کس لبخند زد
Maybe I didn’t treat you
شاید آنگونه با تو رفتار نکرده ام
Quite as good as I should have
آنگونه نیک که باید رفتار میکردمخوندن اولین بیت ها کافی بود تا کس کمی جابجا شه و کمی از بین پلکای بلندش به دین نگاه کنه و طوری لبخند بزنه که دین بخواد تا آخر عمر برای دیدن دوبارش براش بخونه
Maybe I didn’t love you
شاید آنگونه دوستت نداشتم
Quite as often as I could have
آنگونه که اغلب میتوانستم دوستت داشته باشمLittle things I should have said and done
چیزهایی شاید گفته و کارهایی شاید کرده باشم
I just never took the time
من هرگز قدر زمان را ندانستمYou were always on my mind
You were always on my mind
(اما بدان که) همیشه در خاطر من بودیلبخند کس درخشان تر شد و دین جلو رفت و محکم لبهاش رو بوسید,
+دین... گیتارت...
رو لبهاش با ذوق زمزمه کرد و دین سریع گفت-دیروز پسش گرفتم...
+پس بازم برام بخون...
کس با اخمی مصنوعی گفت و دین به اشتیاقش لبخند زدMaybe I didn’t hold you
شاید تو را در بر نگرفتمAll those lonely, lonely times
در همه آن لحظات تنهاییAnd I guess I never told you
و شاید هرگز نگفتمI’m so happy that you’re mine
که چقدر خرسندم از اینکه از آن منیIf I made you feel second best
اگر سبب شدم که احساس کنی دومین من هستیI’m so sorry I was blind
متاسفم من کور بودمYou were always on my mind
You were always on my mind
(اما بدان که) همیشه در خاطر من بودیکس تو جاش نشست و با چشمای پر ذوقی به دین نگاه میکرد , اینکه دین مثل قبل با عشق براش میخوند باعث میشد با همه وجودش احساس خوبی کنه
Tell me,
به من بگو
Tell me that your sweet love hasn’t died
به من بگو که عشق شیرین تو هنوز نمرده است
Give me,
به من بده
Give me one more chance to keep you satisfied, satisfied
به من فرصت دیگری بده تا موجب رضایتت شوم ,کس نفس عمیقی کشید
+i can dig Elvis.... (از الویس خوشم میاد)اخمای دین کمی تو هم رفت
-کسی که برات خوند من بودما...+ولی این آهنگ مال اونه...
کس با بدجنسی گفت و نیشخندی زد-این آهنگه نلسونه که اون دوباره اونو خونده... مثل من که الان خوندمش... درضمن من از الویس بهتر و خوشبخترم...
دین با اعتماد به نفس کاملی گفت و به صورت گیج کس لبخند زد
-چون من میتونم این آهنگ رو با همه وجودم برات بخونم و وقتی دارم گیتار میزنم به چشمای زیبات نگاه کنم و بین نت هام ببوسمت ....با تموم شدن جملش جلو رفت و لبهای کس رو بین لب های داغش پرس کرد, دستش رو کنار گردن کس گزاشت تا مانع عقب رفتنش بشه و با خم کردن سرش بوسشون رو طولانی کرد ,
کس با جرقه ی یادآوردی قرارشون یکدفعه چشماش رو باز کرد و سریع سرش رو عقب کشید و با نفس پر صدایی هین کشید
+زین و لیام ....تقریبا از جاش پرید و به سمت سرویس دوید, دین کلافه هوفی کشید و بلند شد و پیرهنش رو برداشت
-مطمئنی نمیخوای تنها روزی که کلاس نداری رو استراحت کنی؟
+دیییین... اذیت نکن زود باش بریم...
کس با ذوق گفت و سریع لباس هاش رو میپوشید, دین هوفی کشید و بی تمایل به عجله های کس به آرومی سوییچش رو برداشت و دنبال کس از خونه بیرون رفت , با اینکه زین و لیام پسرای خوبی بودن و کس دوستشون داشت اما هنوزم بخاطر سوتفاهمی که درست شده بود زیاد حس خوبی به لیام نداشت و سعی میکرد فاصلش رو باهاش حفظ کنه ,با رسیدن به ساحل کالیفرنیا کس با ذوق عجیبی از پنجره آویزون شده بود و مثل یه بچه ی چهار ساله با خوشحالی به دریا نگاه میکرد,
دین حس کرد قلبش با دلخوری مچاله شده و وجدانش رو اعصابش قدم میزنه, ماه ها بود به این شهر اومده بودن و اون تابحال با کس به ساحل نیومده بود, درواقع باهاش به هیچ جا نرفته بود و واقعا پیش خودش شرمنده بود... کاش کس بجای اینکه بروی خودش نیاره مثل روزهای جداییشون گاهی بدجنس میشد و کوتاهی هاش رو به زبون میاورد و ازش گله میکرد, اما کس دوباره تبدیل شده بود به همون پسرک معصوم و مهربون و بی توقع و دین با اینکه خوشحال بود ولی گاهی از دست خودش کفری میشد که چرا برای خوشحال کردنش بیشتر تلاش نمیکنه
YOU ARE READING
regret
Fanfictionکستیل پسر کشیش متعصب شهر عاشق دین وینچستر پر دردسر میشه... و این برای پدر چاک یه فاجعست...