part66

298 54 2
                                    

بی توجه به سرو صدای زیاد اطرافش نوشیدنی و لیوان ها رو مرتب میکرد
مکس و اد دوباره درحال دعوا کردن با بقیه بودن و برای هیچکس اعصاب نزاشته بودن, 
کس با خستگی رو یکی از صندلی های سالن خالی نشست , سرش درد میکرد و این روزا همه چی بهم ریخته و داغون بنظر میرسید, 

بی تفاوت به جنجال روبروش نگاه میکرد که بالاخره جودی با عصبانیت از اتاقش بیرون اومد و با چندتا داد همه رو ساکت کرد,  کمی بخاطر حواشی همیشگی غر زد که مکس بهش تیکه انداخت و بحث بینشون دوباره بالا گرفت,
دانا به حمایت از جودی جلو اومد که اد بهش بی احترامی کرد,  جودی که طاغت نداشت کسی با دانا بد حرف بزنه لحظه ای ساکت شد و مثل بمبی که یکدفعه منفجر بشه فریاد زد "برید بیرووون... گورتونو گم کنید.... " چند لحظه همه ساکت شدن و به جودی که از حرص نفس نفس میزد نگاه کردن, 

مکس پوزخند زد "باشه ما میریم ولی توهم در این آشغال دونیت و ببند"

"ما نباشیم هیچکس اینجا نمیاد... خودت مثل همیشه با التماس میای سراغمون" اد به دنبال حرف مکس گفت و هردو با غرور همیشگی شون از بار بیرون رفتن, 
جودی با عصبانیت به اتاقش برگشت و دانا با نگرانی دنبالش رفت تا آرومش کنه, کس با خستگی بلند شد و بسمت راهروی اتاقا رفت , بی توجه به صدای عصبی جودی که از اتاقش میومد وارد رست
شد و با بستن در از سکوت اتاق لذت برد,

فضای کم نور و شلوغ اطرافش رو دوست داشت,  اینجا همیشه بهش آرامش میداد و اخیرا به خونش تبدیل شده بود, با اینکه زین و لیام خیلی مهربون بودن اما دوست نداشت مزاحمشون باشه,  درخواست خوابگاه داده بود و تا اون موقع جودی بهش اجازه داده بود شبا تو رست بمونه
رو کاناپه قدمی و راحت وسط اتاق دراز کشید که در باز شد و زین وارد شد,  کمی درباره دعوای پیش اومده حرف زد و با دیدن بی تفاوتی کس بسمت آیینه بزرگ رفت,  چراغ های اطراف آیینه رو روشن کرد , رو صندلی کوچیک نشست و شسوار رو به برق زد

*امشب با نبودن اون دوتا عوضی اجرا خیلی سخت میشه...
بلند گفت تا با وجود روشن بودن سشوار قدیمی صداش به گوش کس برسه

+لیام کجاست؟ 

زین لبخند مرموزی زد و از آیینه به کس نگاه کرد
*رفته بیرون... بر میگرده...

regretWhere stories live. Discover now