part57

327 59 1
                                    

کس با رسیدن به آپارتمان با خستگی نفسش رو بیرون داد,
خونه و دانشگاهش خیلی از هم دور بودن و معمولا این مسیرو پیاده میرفت , نمیتونست هر روز تاکسی بگیره و اتوبوس ها زیادی شلوغ و کثیف بودن
دین قبلا گاهی اونو میرسوند اما خیلی وقت بود که نمیتونست,
با خستگی از پله ها بالا رفت و با دیدن دو نفر که پیانو ایی رو از پله ها پایین میبردن تو پاگرد ایستاد و با تعجب بهشون نگاه کرد, 
موقع رد شدن پیانو از جلوش مطمئن شد این پیانوی دینه و با عجله بالا دوید,  در خونش باز بود و کس بسرعت وارد شد
دین و مردی که نمیشناخت در حال صحبت بودن و سر قیمت ساز ها بحث میکردن,  مردی چندتا اسکناس شمرد و به دین داد و کوتاه بهم دست دادن

+دین؟ اونا پیانوت رو بردن...

دین حرفی نزد و بهش پشت کرد,  مرد گیتار دین رو برداشت و کمی تارهاش رو نوازش کرد
-این سازها خیلی خوب بودن, اگر دوباره خواستی چیزی بخری مغازه من درست سر خیابونه...

مرد از کنار کس گزشت و کستیل با حیرت به اتاقی که خالی از تمام سازها و پیانوی دین بود زل زد
-جامون بازتر شد...

دین با پوزخند گفت و کنار دیوار روی زمین نشست و زانوهاش رو بغل کرد, به جای خالی پیانوی عزیزش نگاه کرد و حسرت میخورد ,
کس روبروش نشست و دست روی زانوش گزاشت
+دین چرا اینکارو کردی؟

-ما اجاره ی دوماه رو ندادیم...

+اجارش که اینقدر زیاد نمیشه...

-من پول قرض کردم, هم برای برای خونه هم بقیه خرجامون... باید با سودش پس بدم,  اونا آدمای خطرناکین...

+چی؟  چی داری میگی؟ مگه با پس اندازت به اینجا نیومدیم؟

-پس انداز من قد اجاره ی این آلونکم نبود... وقتی اندازه یک سنتم حمایت نداشتیم چطور میتونستیم مستقل شیم؟

کس اولین بار بود اینها رو میشنید, دین بلند شد و کس درحالی که هنوز به همون نقطه خیره بود صداشو شنید
-میرم پول و بهشون بدم...

با صدای در برگشت و دید تنهاست , حس بدی داشت, انگار در حال سقوط بودن وکس تازه داشت متوجهش میشد ...

regretWhere stories live. Discover now