part87

230 34 3
                                    

با گذشتن از آخرین پیج جاده و دیدن چراغ های دهکده تو اولین ساعت های شب کریمس کس و دین هر دو با حیرت به منظره ای که میدیدن خیره شدن, 

این از رویایی ترین شهر هایی بود که میتونستن تصور کنن,  زمین پوشیده از برف و خونه های کوچیک و بزرگ چوبی که اکثرا برای اجاره به مسافرها ساخته شده بودن بینظر بود, 
با تموم شدن بارش برف آسمون صاف و هوای نسبتا سرد اما دل انگیزی باعث زیبا تر شدن دهکده شده بود,  دین دنبال ماشین لیام پیج های زیبای دهکده رو طی میکرد و کنار کلبه ی چوبی زیبایی متوقف شد

"خب نظرتون چیه؟ " لیام با لبخند پر افتخاری پرسید و کس درحالی که پیاده میشد با حیرت نگاهی به اطراف انداخت
+اینجا محشره...

-چی بگم مرد... مثل همیشه عالی...
دین با لبخند بزرگی گفت و آروم به شونه لیام زد, 

*باید داخل کلبه رو ببینید...
زین با ذوق گفت و از پله های چوبی بالا دوید

"بیاید وسایل رو ببریم "
لیام صندوق ماشین رو باز کرد و چمدون هاشون رو بیرون کشید, با اینکه اونها تمام مدت تو بار کنار هم بودن و وقت های زیادی رو باهم میگزروندن  اما گزروندن چند شب کنار هم تو یه کلبه باعث خوشحالی همشون بود, 

داخل کلبه ی چوبی هم مثل بیرونش بینظیر بود, دوتا اتاق خواب دو طرف کلبه روبروی هم هردو منظره های زیبایی از پنجره داشتن و شومینه ی بزرگ و گرم از زمانی که پسرا وارد شد و اون رو روبروی در و تو پذیرایی نسبتا بزرگ کلبه دیدن باعث خوشحالی همشون شد, 
دین و کس وسایلشون رو به یه اتاق و لیام و زین به اتاق دیگه بردن و بسرعت روبروی شومینه نشستن و آبجو هایی که تو راه خریده بودن رو باز کردن

زین بعد مدتی سکوت و گرم شدن با ذوق گفت
*بیاید بریم درخت کریسمس و تزییناتش رو بخریم...

-زین بزار برسیم بعد....
دین باخستگی گفت و کس خودشو تو بغلش انداخت
+بیا بریم دین... دلم میخواد دهکده رو ببینم...

دین کمی موهای کس رو بهم ریخت و لبخندی به صورت ذوق زدش کرد
-باشه هرچی تو بگی...

"هی... خواستید برید تو حلق هم برید تو اتاق خودتون... " لیام با اخمای مصنوعی اعتراض کرد و بطری خالیش رو بسمت دین و کس انداخت...

*چیکارشون داری عزیزم؟  اونام مثل ما عاشقن...
زین کنار گوش لیام زمزمه کرد و با کشیدن صورتش بسمت خودش محکم لبهاش رو بوسید

+هعی... بیخیال...
کس با صدای بلندی اعتراض کرد و دین بسرعت از جاش بلند شد
-پاشید بریم تا کارمون به جاهای باریک نکشیده... امیدوارم این چند روز لخت همو نبینیم...

regretWhere stories live. Discover now