40: Ski Resort

833 103 76
                                    

'لیسا'

*آخر هفته*

"هممم جیمین چیشد؟ فک نکنم انقدر محکم اونو زده باشم که دیدش نسبت بهم عوض بشه. اون اخیرا باهام خوب بوده! تعجب میکنم چرا؟"
وقتی از حموم بیرون میومدم پرسیدم، در حالی که جنی هنوز روی تخت دراز کشیده بود.

"نمیدونم. چرا از من میپرسی؟ ممکن اون پسره درگیر یه سری مشکلات ذهنی باشه که ما درموردش نمیدونیم."
جنی در حالی که روی تخت دراز کشیده بود، جواب داد.

از اونجایی که باهم رابطه داریم، یک ماهه که تو اتاقش میمونم و اون اصرار داره جای اینکه تو قسمت پیشخدمت ها باشم فقط باید اینجا بمونم. من کی هستم که بهش بگم نه، اون رئیس منه. یجورایی خودمم میخواستم، خب میتونم وقت زیادی رو باهاش سپری کنم.

تو کشوهاش دنبال یه جفت لباس برای پوشیدن بودم. وقتی اون روز تو اتاق خودم هیچ لباسی ندیدم خندیدم، من وحشت کردم و فک کردم کسی لباسای کوفتی منو فقط دزدیده بعد فهمیدم جنی کسی بوده که اونارو به اتاقش اورده. اینکارو بدون اینکه من بدونم انجام داده بود، خب نمیتونستم اعتراض کنم.

"هممم.... کجا میری؟ آخر هفته؟"
جنی در حالی که دستاشو دور کمرم میذاشت پرسید.

گفتم:
"من؟ نه فقط من، تو هم باهام میای. یادت رفته؟ امروز قرار چه‌یونگ رو ببینیم."

سرمو چرخوندم تا بهش نگاه کنم و اون منو به عقب برگردوند، لعنتی اون چیزی نپوشیده بود. آیش. اون حتی بدنشو با چیزی نپوشیده، من تازه از حموم اومدم بیرون و باعث میشه دوباره احساس گرما کنم.

در حالی که منو رها میکرد گفت:
"اوه یادم اومد، ببخشید فراموش کردم. باشه الان حموم میکنم."

"یه لحظه صب کن، فک کردی کجا میری؟"
وقتی خواست ازم دور بشه بازوش رو گرفتم.

"حموم؟کجا دیگه؟"
صریح جواب داد.

از اینکه چطور انقدر بی گناه و در عین حال اغوا کننده به نظر میرسید لبخند زدم. اون رو به خودم نزدیک کردم و بازوم رو دور تنش پیچیدم و در حالی
که با شیطنت بهش لبخند میزدم انگشتامو روی باسنش میکشیدم. با گشاد شدن چشماش از تماس ناگهانی لرزید.

"هومم... عجله ای نیست، میتونم صبحانم رو با تو بخورم؟"
با صدای گرفته ای روی گوشش زمزمه کردم.

"تو قبلا حموم کردی، دوباره کثیف میشی. پس نه."
زمزمه کرد.

"اشکال نداره، دوباره دوش میگیرم."
درحالی که گردنشو میبوسیدم گفتم.

"لیسا... بسه..."
زیر لب گفت، چون نفس هاش نامنظم شده بود.

من اونو نادیده گرفتم و به بوسیدن گردن تا روی استخون ترقوش ادامه دادم، در حالی که هردو دستم به پایین حرکت میکردن و به باسنش رسیدن بعد باسنش رو فشار دادم که صدای ناله بلندی رو برام به ارمغان اورد.

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now