6: My Bestfriend

1.1K 199 26
                                    

' لیسا'

لوبیا کل مسیر رو باهام حرف نزد. احتمالا ازم متنفره! که این برخلاف برنامه هام خیلی بده. از این بعد باید رفتارمو درست کنم.

"آگاشی رسیدیم."
سریعتر پیاده شدم و در ماشین رو براش باز کردم. از این اتفاق گیچ شده بود و دوباره اون تابش خیره کنندش رو بهم داد.

"اگه اینکارو برای جلب توجه من انجام میدی، بهتره همین الان تمومش کنی! من از سر تا پای تو احمق متنفرم."
اون در حالی که به معنای واقعی از سر تا پامو نگاه میکرد اینو گفت.

دستمو روی سینم زدم و جواب دادم:
"وحشی بودنت واقعا چشمگیره. این اولین باره یه نفر انقدر زیاد ازم متنفره!"

با طعنه گفت:
"خب این باعث افتخارته، نگران نباش، اگه واقعا تحت تأثیر فرار بگیری بیشتر ازت متنفر میشم."

اوق... این لوبیا رو باش! بخدا قسم اگه بخاطر پول نبود حاضر نبودم اینکارو قبول کنم. خیلی ازش دلگیر شدم اما باید صبور باشم.

"آگاشی من الان میرم، همین نزدیکیا یه قرار ملاقات دارم و ظرف یک ساعت برمیگردم. این کلیدت، لطفا مراقب باش."
کلید ماشین رو بهش دادم و به سرعت دور شدم، چون نمیخواستم منتظر جواب وحشیانه دیگه ای ازش باشم.

'جنی'

بعد اینکه از شوک کارش در اومدم، وارد بار شدم.
"دیوونست؟ یعنی احساساتشو جریحه دار کردم؟ ههههه خیلی بچه‌س!"
خب درواقع منم این کارو با هدف انجام دادم، هرگز نباید نگران احساسات اون منحرف باشم.

طبق معمول صدای موسیقی خیلی بلنده! آدمای زیادی هستن که کارای دیوونه وار مثل نوشیدن، رقصیدن و حتی بوسیدن همدیگه انجام میدن.
یه قسمت از بار مخصوص من و دوستامه!
در حالی که اونجا میرفتم نایون، سانا و جونگیون منتظرم نشسته بودن.

جای همیشگیم نشستم و قبل از اینکه چیزی بگم یکی از مخلوط های کوکتل که جلوم بود رو سر کشیدم.

"میدونم... میدونم، نگاه کردن به منو تموم کنید."
گفتم و در حالی که اونا منتظر بودن من حرفی بزنم، یکی دیگه رو سر کشیدم.

"دختر اگه بهمون نگی هم ما از قبل میدونیم که پدرت اینبارم اجازه نداده بری سفر... درسته؟"
نایون خیلی عادی گفت، انگار که چیزه جدیدی براشون نیست.

با اشکایی که گونمو خیس کرده بودن داد زدم:
"اره، کاملا درسته و همه شما میدونین چرا من میخواستم برم؟ خیلی از کشورا رو گشتم اما هنوز پیداش نکردم، اما تازگیا یه نفر بهم گفت که اونو آوکلند دیده!"

نایون برای آروم کردنم به پشتم آروم ضربه زد.
"جندوکی، دختر تو میتونی یه زمان دیگه ای بری."

"اما ممکنه بازم از اونجا رفته باشه!"
جونگیون به عنوان یه تشویق گفت.

سانا اضافه کرد:
"ممکنه دلیلی داشته باشه که نگذاشته بری!"

You stole my heart {Translated}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora