رویداد سه روزه بالاخره به پایان رسید، لیسا و جنی حالا امروز تو هواپیمای شخصی که جنی مالک اونه به سئول برمیگشتن.
اونا قبل سوار شدن تو هواپیما اول با دختر عموی جنی، خدافظی کردن و لیسا از جیسو خواست که برای مدتی از بهترین دوستش چهیونگ مراقبت کنه چون اون دیرتر برمیگرده.جنی و لیسا کنار هم نشسته بودن و حالا برعکس پرواز اول اینطوری نبود که روبروی هم بشینن.
___ ___ ___ ___ ___ ___
'جنی'
بیاد اوردم که تو اولین پروازمون در مورد چی صحبت میکردیم، من به لیسا گفتم که یکی دیگه رو دوست دارم و اگه اون زمان منو دوست داشته ممکنه صدمه دیده باشه اما من اینو گفتم چون فک میکردم چهیونگ رو دوست دارم و نمیخواستم لیسا نسبت بهم احساساتی داشته باشه چون من نمیخواستم بهش صدمه بزنم.
بنابراین من اون زمان به این مورد فکر میکردم و از این موضوع غافل شدم.دیگه تعجب نمیکنم که چرا هروقت بهم نزدیک میشه قلبم انقد سریع میتپه. پس یعنی من واقعا عاشق اون شدم؟ به این فکر لبخند زدم.
این کمی ناراحت کنندس اما به نظر میرسه که من نه تنها عاشق اونم بلکه دیوونشم، اوه خدای من آیش.اگه پدر بازم بهم بگه کسی رو که دوسش داری رو ترک کن من منکر میشم چون عادت ندارم یه اشتباه رو دوباره انجام بدم. مواردی وجود داره که پول نمیتونه اونا رو بخره و این خوشبختی که الان احساس میکنم یکی از اون موارده.
به نیمرخ لیسا نگاه کردم و به شدت بهش خیره شدم، قسم میخورم که اون به طور نفس گیری زیباست و بنابراین بهش نزدیک و نزدیکتر شدم.
من همیشه میخواستم گرمای اونو احساس کنم خیلی دلگرم کنندست.در حالی که سرمو به شونش تکیه میدادم، محکم بغلش کردم.
"دوستت دارم..."
زمزمه کردم."من بیشتر دوستت دارم آگاشی."
گفت و سرش رو محکم به مال من تکیه داد.بعد اون یکی از دستای منو تو آغوشش برد و بازوهاشو دورم گره زد. هروقت میشنوم که میگه دوسم داره نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و دیوونه وار سرخ میشم بنابراین چشمامو بستم که در کل طول پرواز لبخند بزنم.
__ ___ ___ ___ ___ ___ ___ ___
لیسا و جنی ساعت سه بعد از ظهر وارد عمارت شدن. پرواز تقریبا یک ساعت و نیم بود و از فرودگاه گیمپو تا عمارت سی دقیقه زمان برای اونا طول کشید.
در حالی که اونا به جلوی عمارت رسیدن همه پیشخدمت و خدمتکار ها منتظر ورود جنی بودن. مثل نحوه استقبالشون با آقای کیم و اونا همچنین به وارثش هم اینکارو میکنن.
لیسا اول از ماشین پیاده شد و بعد به عقب رفت تا درو برای جنی باز کنه.
"ممنون."
جنی گفت، به لیسا چشمک زد و اون در مقابل هنگام تعظیم پوزخند زد.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...