11: No way!

962 191 35
                                    

'لیسا'

لوبیا امروز هیچ جایی نرفت. توی اتاقش موند و کاری جز خوابیدن انجام نداد. فک میکنم واقعا عاشق خواب باشه! امروز مکالمه خاصی نداشتیم، فقط طول روز دوبار برای ناهار و شام دیدمش.

الان ساعت 9 شبه. امروز با چنگ صحبت کردم قرار شد تو بار بم‌بم همدیگه رو ببینیم. ما سه نفر بهترین دوستای همدیگه هستیم.

قبل اینکه برم باید از لوبیا بپرسم ببینم دیگه کاری باهام نداره؟ بنابراین در اتاقش رو زدم و یک دقیقه منتظر موندم که باز کنه! آیش خیلی کنده!

با چهره آزاردهنده ای پرسید:
"چیه؟"

اون فقط یه پیراهن و شرتک پوشیده بود. اما چرا هرچی میپوشه بهش میاد؟ خیلی خوشکله! آیش... لیسا دوباره شروع نکن! لطفا بس کن...

"مزاحمت شدم؟"

"چرا میپرسی؟ وقتی که میدونی همیشه اینکارو میکنی؟"

"باز طعنه زدی! آیشش... فقط میخواستم بپرسم برای امشب کاری با من نداری؟"

"چرا میپرسی؟"

"اوم... باید برم جایی... ازت میپرسم چون میتونم کارمو عقب بندازم و باهات بیام پس؟"

"خب برو! من هیچ کاری باهات ندارم. فقط برو و دیگه هیچوقتم برنگرد! ههههههههههه."

"یاح! تو خیلی بدجنسی! آیش... من رفتم."
گفتم و ازش دور شدم.

بعد از نیم ساعت به باری که بم‌بم کار میکنه رسیدم. این فقط یه بار معمولیه و اصلا شبیه بارایی که جنی و دوستاش میرن نیست! اما من اینجا رو به اون بارای گرون قیمت ترجیح میدم.
چون تنها هدفم سرگرمی و مست شدنه.. چرا باید
چرا باید برای این کار به یه جای گرون قیمت برم وقتی همینجام میتونم انجامش بدم.

به محض وارد شدن، چنگ و بم‌بم رو کنار پیشخوان در حال صحبت دیدم.

"هو، هو، هو، چخبرا چخبرا!"
در حالی که بهشون مشت میزدم پرسیدم.

بم‌بم پرسید.
"هی چرا الان میای؟ جدیدا داری چیکار میکنی؟"

چنگ اضافه کرد:
"او حتی تماسای دو روز گذشتمو نادیده گرفت!"

"آیش... خب میدونم که نگرانم بودین! بچه ها من چاره ای ندارم جز اینکه بهتون بگم-"

"هههه، خیلی بلوف نزن! جهنم ما که اهمیت نمیدیم چون میدونیم که با دخترا سرگرم بودی!"
بم‌بم سعی داشت باهام شوخی کنه!

"آیش... خفه شو!"
گفتم و تابش خیره کننده ای بهش انداختم ولی اون ادای منو در اورد.

"باشه، باشه... آروم باش!"

"شما نمیخواید برای اولین بار، برام نوشیدنی بخرین؟"

همزمان گفتن:"خدای من... بیخیال!"

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now