*ساختمون ام بی سی*
"لیسا اوپا؟!"
نانسی وقتی که لیسا رو بعد از تقریبا دو هفته غیبت داخل دفترشون دید، فریاد زد."اوه سلام، مدتهاست ندیدمت."
لیسا با دیدن دختری که روی صندلیش تکون میخورد به طور خجالت اوری دست تکون داد."اونی؟!"
نانسی وقتی جنی رو کنار لیسا دید گفت و سمتشون رفت.نانسی با بررسی صورت لیسا با نگرانی پرسید:
"اوپا، حالت خوبه؟""بله من بیش از حد خوبم! ههههه"
لیسا گفت و به طور دستپاچه ای خندید.سولگی به محض ورود با لبخند گفت:
"اوه لیسا خوش اومدی! حالا که اینجایی من یه چیزی برات دارم!""آح واقعا؟ آیشش چی هست رئیس؟"
لیسا در حالی که دستاشو بهم میکوبید با هیجان پرسید. در همین حین جنی با دیدن دلقک بازی دوست دخترش چشماشو چرخوند."تو اونو روی میزت میبینی و قسم میخورم که سورپرایز میشی."
سولگی در حالی که روی شونه لیسا میزد لبخند زد بعد لیسا رو هیجان زده و کنجکاو ترک کرد و به محوطه خودشون برگشت."آیییی، ههه از دیدنش خیلی هیجان زدم. آگاشی من دیگه میرم."
لیسا در حالی که دستاشو سمت جنی و نانسی تکون میداد گفت بعد مثل یه بچه سمت میز خودش دوید."آیش این بچه!"
وقتی جنی دید دوست دخترش با هیجان میدوه، به ارومی زمزمه کرد."همممم...."
نانسی در حالی که نیم نگاهی با چشمای جنی انداخته بود، زمزمه کرد.جنی وقتی دید نانسی با دقت بهش چشم دوخته گفت: "یاح؟ به چی نگاه میکنی؟"
نانسی در حالی که دستش رو زیر چانش زده بود و جنی رو موشکافی میکرد، گفت:
"همممم هیچی. اونی؟ اتفاق خوبی برات افتاده؟ چرا امروز انقدر خوشحال به نظر میای؟ شکوفا شدی.""واقعا؟ آیشش در مورد چی صحبت میکنی؟ من همیشه همینطوریم. دیگه زل نزن و بیا برگردیم سر میزمون."
جنی در حالی که قرمز شده بود از کنار نانسی رد شد و گفت و این باعث لبخند اون دختر شد.***************
'لیسا'
"چی؟ این چیه؟"
وقتی پرونده درخواست رو روی میز کارم دیدم فریاد زدم بعد متوجه شدم جیمین با دیدن نابودی من پوزخند میزنه."یاح الان با دیدن عذاب من خوشحال شدی؟"
یقه جیمین رو تو دستام گرفتم و بهش خیره شدم."نه... البته که نه!"
جیمین در حالی که چشماشو بسته بود دستشو برای دفاع بالا اورد."آیشش..."
در حالی که غر میزدم ولش کردم بعد وارد دفتر سولگی شدم."رئیس!"
صداش زدم و در حالی که تعجب زده به نظر میمومد روی میزش هجوم بردم.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...