'لیسا'
در نزدیکی گانگنام به یکی از باشگاهای تیراندازی با کمان رفتیم. هیچکس جز ما و کارمندا نبود.
برای رفع کنجکاویم از یه کارمند دلیلشو پرسیدم."آجوشی، واقعا همیشه این ساعتا کسی نمیاد؟ احتمالا منو رئیسم تنها آدمایی هستیم که این ساعت اومدیم؟"
"اوه شما نمیدونید؟ رئیستون به طور انحصاری کل امروز رو رزرو کرده."
"چی؟! چی؟ آیش... این دلبند دیگه زیادی داره پول خرج میکنه!"
جنی از قبل با کمک یکی کارمندا تو منطقه بازی ایستاده بود. بنابراین سمتش رفتم که درست یا غلط بودن این موضوع رو بفهمم.
"یاح آگاشی؟ چرا کل روز رو فقط برای دو نفر رزرو کردی؟ این زیاده روی نیست؟"
"یاح! چرا شکایت میکنی؟ اینطور نیست که تو بخوای هزینشو بدی!"
"نه اینکه تو میخوای بدی! مگه از پول بابات هزینه نمیکنی؟"
"یه بار دیگه بگو چی گفتی؟"
نگاه تیزی بهم انداخت. اوپس فک کنم از حدم فراتر رفتم.اون در حالی که یه فلش روی دنده من گذاشته بود، با ابروهای درهم پرسید:
"یاح میخوای همینجا بمیری؟ میخوای از این فلشا برای کشتنت استفاده کنم؟""ن-نه! من که چیزی نگفتم، فقط گفتم با اون کمان و فلشا عالی به نظر میرسی... میگم چطوره صدات بزنم کتنیس اوردین؟ ههههههههه."
من انقد خندیدم که ندیدم فلش، سمت من در حال پروازه! فقط اونو مثل نیزه پرتاب کرد.
بعد مستقیم به صورتم برخورد کرد."اوق... تو بیشتر شبیه یه آمازونی هستی. آیش!"
در حین نوازش سرم زمزمه کردم.بنابراین کمانم رو تنظیم کردم و برای آموزش کوتاهی به منتطقه بازی رفتم. بعد از آموزش ما به فاصله دو متری از یکدیگه تو جایگاه ایستادیم.
با لحن جدی ازش پرسیدم:
"آماده ای؟"در حالی که هدفشو نشونه میگرفت، جواب داد:
"خفه شو!"در کل 16 فلش بهمون دادن. هدفمون کسب بیشترین امتیازه... هر تیری که به هدف اثابت کنه امتیاز بیشتری میگیریم.
به نظر آسون میاد، اما از اون چیز بولینگ این بازی رو بیشتر دوست دارم.قبل از اینکه نوبتم بشه به لوبیا که در حال شلیک پیکان بود نگاه کردم. طبق معمول زیبایی جنی مثل همیشه جنجالیه، در واقع تمام وجودش پر از جذابیته... جای تعجب نیست که او فقط با ایستادنش اونجا، قلبمو میلرزونه!
دوباره احمق شدم!جنی اول فلش رو رها کرد و به حلقه شماره دو رفت. اون ناامید شد. ههههههه...
من در عینی که شاهد این ماجرا بودم از درون به ناامیدیش میخندیدم.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...