'جنی'
بعد از بحث و گفت و گو با پدرم خودمو تو اتاقم حبس کردم.
از اتفاقی که افتاده احساس خستگی میکنم، هنوز کاریو که پدرم باهام کرده رو نتونستم باور کنم.
میدونم در تمام زندگیم سرکش و ناجور بودم اما این دیگه خیلی زیاده رویه!"نمیخوام اون عوضی آزار دهنده همه جا دنبالم کنه... اوق!"
اون ممکنه به نظر خوب بیاد اما هنوزم عشق اولم ازش بهتره!"اوق... خیلی احمقانست! حتی نمیتونم باور کنم، دارم به اینکه اون خوب به نظر میرسه فک میکنم!"
همینطور که ایستاده بودم خودمو رو تخت پرت کردم."من قرار بود اونجا باشم... قرار بود اونو ببینم... اههههه.... اوموووو...!!"
صورتمو با، بالش پوشوندم تا صدای گریه هامو سرکوب کنم. صدای در رو شنیدم."آگاشی؟"
کسی داشت صدام میزد.
"تنهام بذار!"
صبر کن، اون صدا آشنا به نظر میرسه! اون عوضی حالا دیگه با ما زندگی میکنه؟ به سرعت سمت در دویدم و بازش کردم. خوده خرش بود."آگاشــ-"
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه یقشو گرفتم و کشیدمش تو اتاق، در هم قفل کردم."صبرکن! صبرکن! میخوای چیکار کنی؟"
از آنچه اتفاق میوفتاد گیچ شده بود. اما من به جای اینکه جوابشو بدم هلش دادم که روی تختم افتاد.بلافاصله خودمم روی شکمش نشستم و براش لبخند دلبرانه ای زدم.
این منحرف قطعا باید از این موضوع لذت ببره!
چون اون همیشه تو تماسای ناگهانیمون ناله میکنه و این آزار دهندس!"میدونم جذابم اما ممکنه تو باعث شی من اخراج بــ... بشم." با لکنت گفت
"دقیقا"
تقریبا داد زدم، شروع کردم خودمو روش مالیدن!به ارومی دکمه های لباسش رو بازکردم و به چشماش نگاه کردم.
با عشوه باسنم و روش حرکت دادم و لذت بیشتری بین پاش منتقل کردم و دیدم که اب دهنش رو قورت داد.من نباید تحریک شم!
وقتی داشتم این کارا رو باهاش انجام میدادم، مرتبا این جمله رو توی ذهنم تکرار میکردم.
اما چرا اون پایینم داره خیس میشه؟؟!
این خیلی آزار دهندس ولی باید اینکارو کنم که هرچه زودتر اخراج بشه!"تو؟"
با چشمای گرسنش بهم نگاه کرد و گفت.
حالا اون روی من بود، موفق شده بود که جامونو عوض کنه و من اصلا متوجهش نشده بودم.فاصله صورتامون تنها چند سانتی متر بود.
حتی بوی رژ لبش رو میشنیدم... نفس داغشو روی پوستم حس میکردم. از شوک چشام گشاد شده بودن ولی اون با چشمای پر سوزشش بهم نگاه میکرد.
خیلی عصبی شده بودم و احساس کردم قلبم هزار بار سریع تر از حد طبیعیش تو سینم میکوبه!
اما خدایا، این ضربان سریع و تند قلبم این وسط چی میگفتن؟"بیا تا قبل از اینکه هنوز کاملا همدیگه رو نشناختیم وارد این موضوع نشیم آ... گا.. شی!"
گفت و تفریبا لباشو روی لبای من کشید.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...