قبل از اینکه جنی کلمه ای رو به زبون بیاره و به سوال پدرش جواب بده، در باز شد. یکی از آدمای پدرش داخل شد و چیزی رو بهش نجوا کرد.
آقای کیم در جواب سرشو تکون داد. همونطور که اون خواسته بود افرادش در مورد امنیت دخترش بهش اطلاع دادن و همه کارا انجام شد. اون مشتاق محافظت از دخترش بود تا دوباره صدمه نبینه و اگر نیاز باشه از همه ورودی های بیمارستان محافظت کنه، اون اینکارو میکنه.
لحظه ای بعد جیسو به داخل اتاق رفت و از دیدن همه نگهبانای بیرون از اتاق جنی شوکه شده بود. بعد متوجه شد که پدر جنی، عموش اونجاست و با جنی صحبت میکنن.
"اوه متاسفم عمو، نمیدونستم که قبلا رسیدی."
جیسو تعظیم کرد تا به عموش سلام کنه. آقای کیم برادر زاده اش رو در آغوش گرفت چون خیلی سپاسگزار بود که جیسو بخاطر دخترش اونجاست."خوشحالم که اینجایی جیسو. ممنونم که از بیبی من مراقبت کردی."
آقای کیم با لبخند برای اذیت کردن دخترش گفت تا بخنده اما فایده نداشت و ذهن جنی جای دیگه ای بود.آقای کیم و جیسو با دونستن اینکه چه چیزایی باعث فاصله گرفتن این دختر میشه فقط بهم لبخند ضعیفی زدن.
آقای کیم گفت:
"هممم. من هردوی شمارو تنها میذارم، جیسو لطفا مدتی رو اینجا بمون."
رو شونه جیسو زد و بعد سمت دخترش رفت."برمیگردم پرنسس، لطفا استراحت کن."
آقای کیم قبل از اینکه پیشونی دخترش رو ببوسه گفت بعد جنی و جیسو رو تنها گذاشت و بیرون رفت.جیسو به سمت جنی رفت، لبه تختش نشست و موهاش رو نوازش کرد.
"الان احساس بهتری داری؟"
در حالی که جنی اشکاش رو با پشت دستش پاک میکرد، جیسو پرسید. با لبخند به جیسو نگاه کرد."از اینکه تمام مدت کنارم موندی ازت ممنونم اونی."
جنی در حالی که دست جیسو رو گرفته بود اونو محکم فشرد و گفت."یاح! البته که میمونم، ممکنه کارای دیوونه واری انجام بدی میدونی که!"
جیسو به شوخی گفت اما جنی احساس گناه کرد چون دیشب بدون اینکه به دختر عموش خبر بده تقریبا داشت کار دیوونه واری انجام میداد."من متاسفم اونی!"
جنی با عذرخواهی گفت که این جیسو رو گیج کرد.جیسو با ابروهای درهم گفت:
"چرا میگی متاسفم؟"جنی سرش رو پایین انداخت و گفت:
"چون دیشب وقتی خواب بودی من دزدکی رفتم بیرون."جیسو با لحنی کمی عصبانی پرسید:
"چیی؟ چرا حتی به این فکر کردی؟""از اونجایی که من خیلی بد آسیب دیدم و نمیتونم جلوی صدمه زدن به خودمو بگیرم و میدونستم یه چیز میتونه بهم کمک کنه تا همه اینارو فراموش کنم. حتی برای مدتی پس خواستم مست بشم. اما لطفا عصبانی نشو من تو بار نرفتم، قادر به رفتن نبودم-"
جنی گفت و جیسو با ابروهای درهم منتظر ادامه موند.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...