'جنی'
سرمو بلند کردم و با چشمای نیمه باز به اطرافم نگاه کردم، تقریبا هوشیاریم رو بدست اورده بودم. تابش نور خورشید از بین پردهها خودشو نشون میداد.
"آه سرم... هوم؟ انگار واقعا سرم آسیب دیده؟"
خودمو بالا کشیدم و روی تختم نشستم."خب من کجام؟"
در حالی که با خودم زمزمه میکردم، دستمو روی پیشونیم گذاشتم که سرم آرومتر بشه.
همزمان که با انگشتم موهامو پشت گوشم میفرستادم، برای اینکه محیط اطرافمو بهتر ببینم، پلک زدم."اوه... تو اتاقمم!"
با خوشحالی بدنمو کش و قوس دادم.مکث کردم. یه لحظه صب کن! آخرین چیزی که یادم میاد کنار دوستام تو بار بودم.
چه اتفاقی افتاده؟ چطوری اومدم تو اتاقم؟ در حالی که وحشت کرده بودم سعی میکردم اتفاقات دیشبم بیاد بیارم.با صدای گوشیم بلند شدم و دنبال کیفم گشتم. از روی میز کنار تختم برداشتمش و با دیدن اسم نایون بدون لحظه ای درنگ، جواب دادم.
"آیـــــــــــی جندوکی! حالت چطوره؟ سالم به خونه رسیدی؟"
اون با هر سوألی که میپرسید داد میزد، بنابراین گوشی رو با فاصله گرفتم."نایون لطفا میتونی آروم باشی؟ بخاطر تو کر میشم."
با خونسردی ادامه دادم:
"اره سالمم و ازت ممنونم که منو خونه اوردی. فک کنم محافظ احمقم اصلا برنگشته! چون اون قبل رفتنش ازم عصبانی شد."
کمی به فکرم خندیدم."ها؟ ههههه! چطور جندوکی، پس اون موجود زیبای دیشبی محافظ تو بود؟ وای دختر تو خیلی خیلی خوش شانسی!"
"راجب چی حرف میزنی؟ کدوم موجود زیبا؟"
"خب ظاهرا من اونی نیستم که دیشب تورو به خونه برد!"
با حرفی که زد تقریبا گیچ شدم."خب یه اتفاقایی افتاد. تو کاملا مست بودی و طوری میرقصیدی که انگار فردایی وجود نداره! وحشی شده بودی! منظورم اینه که با یه پسر سکسی میرقصیدین! بعد یه نفر اومد انقدر عصبانی بود که به سختی نفس میکشید. قدش بلند بود. با صورت کوچیک و موهای خرمایی، از عصبانیت میلرزید اما هنوزم خوشکل بود. با دیدن لب و چشماش دل ماهم لرزید! به نظر که خیلی دوست داشتنی میرسید!"
نایون با هر کلمه حرفش میخندید. بعد ادامه داد:"خلاصه که خیلی عصبی بود، حتی اون پسره که باهات میرقصید رو کتک زد. خب البته حقشم بود چون داشت همه جاتو لمس میکرد. آیــــی ازش متنفرم! خب کجا بودیم؟ اها بعدشم که شما دوتا باهم رفتین بیرون! و....."
نایون به معنای واقعی کلمه از این گفت و گو لذت میبرد اما واقعا نتونستم چیزیو به یاد بیارم.
"و؟ چه اتفاقی افتاد؟"
ازش پرسیدم، لحظه ای مکث کرد اما بازم میتونستم نغمه هاشو بشنوم.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...