در حالی که سه مرد با کت و شلوار مشکی جلوی پیشخوان ایستاده بودن، لیسا زیر پیشخوان مخفی شده بود و با ناامیدی ناله کرد.
"از کدوم جهنمی میدونستن من اینجام؟!"احتمالا هیچکس نمیدونست که چرا اون سه مرد، لباسای متفاوتی نسبت به محیط پوشیده بودن.
لیسا وقتی فهمید که یکیشون در تلاش خودشو به پشت پیشخوان برسونه، با اخم لبشو گزید.مرد بزرگتر که کل چهره مربعی شکلشو ریش و سیبیل پوشونده بود، عکس تو دستش رو جلوی بارمن گرفت و پرسید:
"این دختر، تا حالا دیدیش؟"
با وجود صدای بلند موسیقی که پخش میشد، صدای تهدیدوار اون مرد واضح به گوش میرسید.
متصدی بار در حالی که دستاشو برای دفاع از خودش جلوی صورتش گرفته بود گفت:
"یه چیز خنک بخورین، داد نکشین چون که صداتون از کل این صداها بلندتره!"مرد دیگه ای به جز اون که عکس توی دستشه کوتاه تر بود مشتشو روی پیشخوان کوبید و گفت:
"لعنتی فقط به سوالمون جواب بده!"
لیسا با شنیدن مجادلات بین مرد و بارمن عصبانی شد و مایل به شکستن گردنشون بود اما هنوزم از نشون دان خودش امتناع میکرد، چون میدونست این راهش نیست.بجاش انگشتشو به قوزک پای بارمن زد و بهش یادآوری کرد که باید چیکار کنه و چطوری براشون فیلم بازی میکنه!
"باشه، باشه... من اونو دیدم!"
مثل بازیگرای حرفه ای اضافه کرد:
"اما اون دقیقا چند لحظه پیش با یه نفر رفت، اگه شما شروع به کشیدن بند الاغتون از اینجا بکنید، هنوزم میتونید بگیریدش!"با کوبیدن مشتاشون روی پیشخوان لیسا کمی جا خورد و باعث سرو صدا شد که مرد قد بلند کمی مشکوک شد.
حرفای بارمن رو باور نکرد و آماده شد تا یقشو بگیره اما بارمن بازوی اون مرد رو گرفت."چطو مطمئن بشم که راستشو بهم گفتی؟!"
قبل از اینکه جواب بده قوسی به ابروهاش داد.
"خب، مگه چاره دیگه ای هم داری!"
مرد بزرگتر ریشاشو خاروند و به پشت سرش نگاه کرد.
"بهتره حقیقت رو بگی وگرنه تو و این دختر تو دردسر بزرگی میوفتین."
وقتی جوابی از پسر نگرفت مرد کوتاه تر با وجود اینکه حرفای بارمن رو باور نکرده بود گفت:
"هیونگ این پسر حقیقت رو میگه، بهتره بریم."وقتی اون سه تا دست نشونده از اونجا رفتن، لیسا اینو فهمید و از زیر پیشخوان بیرون اومد و به طرز اغراق آمیزی گفت:
"وای ممنونم بم، یه بار دیگه منه خرو نجات دادی!"
دوستش با تندی نفسشو بیرون داد و گفت:
"چه جهنمی؟ لالیسا فک کردی این خنده داره؟""متاسفم براتا، میدونی که من با کمک بهترین دوستم که تویی سعی دارم زندگیمو نجات بدم!
لعنتی... و تو؟ بروتا بدون شک تو بازیگر خیلی خوبی هستی!"
لیسا با تعریف از دوستش که چطور فیلماشو بی عیب و نقص بازی کرده خواست حواس پرتی ایجاد کنه اما متوجه ظاهر دوستش شد!
بمبم در حالی که سرشو تکون میداد چشماشو ریز کرد.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...