❌56:Dark orbs ❌

1.6K 110 128
                                    

"چرا انقدر خوشگلی؟"
لیسا در حالی که به ارومی سمت جنی میرفت زمزمه کرد، اون که به نرده ها تکیه داده بود برگشت و بهش نگاه کرد. 

لیسا جلوی جنی ایستاد، در همین حین جنی باهاش چشم تو چشم شد و لبخند شیرینی بهش زد. درحالی که اون یه دقیقه بدون هیچ حرفی به چشمای همدیگه خیره شده بودن، قلب لیسا تند تند میزد.

"برای اینکه باشکوه باشی خدا زمان و تلاش زیادی رو صرف کرده."
لیسا با صدای گرفته ای گفت، هیچوقت نمیتونست باعث دستپاچگی جنی نشه.

جنی از این کارای لوس متنفره چون باعث میشه قلبش کارای برعکس انحام بده. بلافاصله صورتشو پوشوند چون احساس کرد گرمای ناگهانی از گردنش بالا میره، ممکن بود الان سرخ بشه و نمیخواست لیسا اینو ببینه وگرنه دست از اذیت کردنش برنمیداشت.

منتظر بود تا لیسا حرف آزاردهنده ای بزنه اما چیزی که احساس کرد چیز نرمی بود که به پیشونیش فشار اورد. دستشو از روی صورتش برداشت و دید لیسا داره پیشونیش رو‌ میبوسه، این باعث شد که قلبش دوباره به طور وحشیانه ای تو سینش بکوبه.

صدای قلب😐

صدای قلب😐

صدای قلب😐

جنی انقدر بلند صداشو میشنید به طوری که نمیدونست الان قلب خودشه که انقدر بلند میکوبید یا میتونست صدای بلند ضربان قلب لیسا رو بشنوه.

جنی درحالی که لباس لیسا رو‌ میکشید گفت:
"توهم خیلی خوب به نظر میرسی و خودت میدونی چه چرب زبونی هستی؟"

جنی بعد لیسا رو به خودش نزدیک کرد و بوسه ای رو روی لبهای نرم لیسا گذاشت. خیلی زود هردو همزمان چشماشون رو بستن و با شور و اشتیاق همدیگه رو بوسیدن.

"اوهوم~ اوهوم~ ما فقط پنج دقیقه رفتیم دستشویی و شما تا اینجا پیش رفتین؟"
جیسو با تمسخر گفت و همین کار باعث شد این دو نفر از همدیگه جدا بشن.

لیسا گفت:
"چرا سریع برگشتین؟ اوه بیخیال چهه!"

لیسا طوری به نظر میرسید که انگار به بهترین دوستش میگفت: 'باهام شوخی میکنی.'
اون انتظار داشت که بهترین دوستش به سطح بالاتری از بازی پیشرفت کرده باشه. اما چه‌یونگ نگاه 'چیه' بهش داد تا اون چیزی که میخواست بگه جلب توجه نکنه. جنی دید که این دونفر بین خودشون در حال بحث و جدال هستن و فک کرد چشون شده بعد اروم به شونه لیسا سیلی زد و بهشون خندید. 

"چی؟ منظورم درست متوجه شدی؟ چرا نمیتونه؟"
لیسا سرشو سمت دوست دخترش برگردوند و خواستار جواب منطقی در مورد اینکه چرا بهترین دوستش اونو نمیفهمه شد.

جنی درحین برگشتن سمت میزشون گفت:
"چون اون به اندازه تو منحرف نیست عزیزم. اون برای اینکار خیلی معصومه و این ایده ها رو بهش نده، آراسو؟"

You stole my heart {Translated}Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon