59: My wish

625 85 42
                                    

*هتل*

6:33

جیسو نگران شد و گفت:
"چی باعث شده انقدر طولش بدن؟ الان یک ساعت و نیم گذشته"

"اونی، زنگ بزن چهه."
جنی که صبوران هروی تختش دراز کشیده بود و منتظر بود در حین پیدا کردن گوشیش غلطی روی تخت خورد و گفت.

"چند دقیقه پیش اینکارو کردم. چه‌یونگ گفت داره برمیگرده. فقط کنکاوم بدونم اونا یک ساعت و نیم از وقتشون رو صرف خرید چی کردن؟"
جیسو گفت اما باعث سد جنی فک کنه که اون گیج شده.

جنی وقتی از روی تخت بلند شد و به سمت دختر عموش که روی کاناپه میرفت گفت:
"تو راهه؟ ونظورت فقط چه‌یونگه؟ اما لیسا چطور؟"

"ازش در مورد لیسا پرسیدم اما گفت اچن اول میاد، شاید لیسا هم بعدش بیاد."
جیسو گفت و شونه هاش رو بالا انداخت.

"یاح! چه‌یونگ بدون اون برمیگرده؟ اونا تازه یه ساعت و نیم بیرون بودن، این برای کسی که فقط برای خرید چیزی بیرون رفته غیر معموله. الان کنجکاو شدم. نکنه به بانکوک برگشتن؟ میخواستن چی بخرن؟ آیشش!"
جنی عصبانی شده بود.

"چطوری به دون چیزی که فک میکنم توهم فک میکنی جندوک؟"
جیسو با ناراحتی به طور آزار دهنده ای ابروهاش رو توهم برد.

جنی با تصور لیسا با شخص دیگه ای گفت:
"اوه اونی، یعنی توهم فک میکنی اونا در حین راه با چند تا دختر آشنا شدن؟ و حالا رفتن پیششون تا سرگرم بشن؟"

"مطمئنا که اونا سرگرم شدن و فراموش کردن ساعت چنده."
جیسو درحالی که دستاشو بهم میفشرد اضافه‌ کرد و آه عمیقی کشید.

"خدایا این منو دیوونه میکنه. اوه من واقعا میخوام اونو بکشم."
جنی درخالی که شماره لیسا رو میگرفت غر زد.

اون همینطور که منتظر بود لیسا به تماسش جواب بده به پاهاش ضربه میزد.

بعد از یه دقیقه لیسا جواب داد.

"الو؟ بله عزیزم؟"
لیسا گفت اما جنی انتظار داشت که بگه داره برمیگرده.

جنی کمی دیوونه وار گفت:
"کجایی؟ چی باعث شده انقدر طولش بدی؟ کی میخوای برگردی اینجا؟"

"الان ازم عصبانی هستی؟ الان نمیتونم به اونجا برگردم. تقریبا اینجا کارم تمومه، چه‌یونگ تو راهه. بیا سر شام همدیگه رو ببینیم."
لیسا با کمی خستگی جواب داد. این باعث شد اعصاب جنی بهم بریزه. با ابروهای درهم تلفن رو محکم تر گرفت.

جنی حالا احساس اضطراب کرد و گفت:
"صدات خیلی خسته به نظر میاد؟"

'بیشتر فشار بده لیسا.'
جنی از پشت خط اینو شنید و همینطور ناله کوچک لیسا که باعث شد چشماش کاملا باز بشه.

'همونجا~~ همونجا'
جنی دوباره اینو شنید و باعث شد قلبش ضربان بگیره.

"صب کن عزیزم بعدا باهات صحبت میکنم، سر شام میبینمت. دوستت دارم."
لیسا به سوال جنی پاسخی نداد و بدون اینکه حتی منتظر جوابی باشه تماس رو قطع کرد. جنی نمیتونست چیزی که از پشت خط شنیده بود باور کنه و به محض اینکه تماس قطع شد تلفن رو روی مبل پرت کرد.

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now