43:Mischievious

601 105 105
                                    

'چه‌یونگ'

با ناباوری گفتم:
"اونی نمیتونم باور کنم اونا مارو اینجا پیچوندن."
پوزخند زدم و کمی سرمو تکون دادم.

جیسو اونی با صراحت گفت:
"بذار بپیچونن، ممکنه هورموناشون دوباره فعال شده باشه."
این باعث تعجبم شد، اون فقط اینو انقدر معمولی میگه؟

"خب؟ شروع کنیم؟"
اونی جیسو از دهنش پرید و منو متحیر کرد.

کمی خجالتی گفتم:
"ها؟ چیو شروع کنیم؟"

"میخواستی بهت اسنو برد یاد بدم درسته؟"
جیسو با این حرف بهم یاداوری کرد که قبلا گفتم. آیش من دستپاچه فقط از دهنم پرید اما از طرف دیگه فک میکنم چیز خوبیه که دستپاچه شدم. ههه.

"بهم نگو که فراموشش کردی؟"
جیسو گفت و بهم نگاه ' باهام شوخی میکنی' کرد.
وقتی دوباره شروع به موشکافی من کرد آب دهنمو قورت دادم. هروقت اینطوری بهم نزدیک میشیم، عصبی میشم. تحریک شدم؟ واو...

"نه...! ن-نه! البته که نه، هههه خب هوم بریم؟"
با سروصدا گفتم و دوباره سمت بالا رفتم بعد جیسو شونه ای بالا انداخت و دنبالم اومد.

*بالای شیب*

"محکم نگه دار، چهه کمی زانوهاتو خم کن و انگشتای پاهات رو بلند کن."
اونی جیسو دستور داد.‌ در همین حین دستمو برای حمایت گرفت. اون چیزی که گفت رو انجام دادم اما زانوی ضعیف من توانایی تحمل عصبی بودن رو نداشت.

"وای... وای! اونی! "
دوباره و دوباره و دوباره تلو تلو خوردم.
آیش فک میکنم این ورزش مناسب من نیست. اونی جیسو واقعا صبور بود.

جیسو اونی گفت:
"هههه. کارت عالی بود چنگ، تسلیم نشو باشه؟"

بهم کمک کرد بلند بشم. وقتی بالاخره به زانو در اومدم، بهش نگاه کردمو دیدم چشماش بهم لبخند میزنه. اون فقط بهم نکات مثبت رو گفته حتی اگه همیشه شکست بخورم و هرچیزی که اون بهم میگفت بهم اطمینان خاطر میبخشید. چقدر اون شخصی که قراره عاشقش بشه خوش شانسه.

تالاپ~

تالاپ~

تالاپ~

چرا قلبم یهویی انقدر بلند میزنه؟

"چهه؟"
جیسو گفت و این منو از بهت خارج کرد. نمیدونستم که دوباره فاصله گرفتم. اوه نه~ چرا وقتی صحبت از اون میشه همیشه اینطوری میشم.

"اوه متاسفم اونی~ بیا دوباره امتحانش کنیم."
گفتم و به طور ضعیفی لبخند زدم.

جیسو گفت:
"من دستتو آروم آروم رها میکنم فقط تصور کن که هنوز دستت رو نگه داشتم و به سر خوردن ادامه میدیم، میتونی اینکارو انجام بدی؟"

با کمال قاطعیت گفتم:
"میخوام، میتونم اینکارو بکنم."

در حالی که به ارومی زانوهام رو خم میکردم، انگشتای پام رو کمی بلند کردم و سر خوردم، جیسو دست راستمو گرفت. زودباش چهه تو میتونی اینکارو بکنی. بعد جیسو همونطور که دست منو رها میکرد به آرومی قدم برداشت.

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now