'لیسا'
بعد از اینکه مرخص شدم با جیسو اونی به هتل برگشتیم. اما بعد از اینکه عصر همون روز میخواستیم تو مراسم شرکت کنیم اون ما دونفرو تا اتاق همراهی کرد که برای مراسم آماده شیم.
"خیلی زیبا شدی."
به انعکاس خودم توی آینه نگاه کردم و گفتم.من فقط یک دست لباس مشکی با کت خاکستری پوشیدم و همه قسمت های گردنم زیر لباس تنگ مشکیم مخفی شده بود. و همه اینا رو با چکمه های چرم مشکیم ست کرده بودم.
در حالی که جنی تو لباس مشکی خودش زیبا به نظر میرسید.
در حالی که پوزخند میزد بهم چشمک زد و گقت:
"و تو جذاب به نظر میای."اگه بگم چشمک زدنش روم تاثیر نذاشت،دروغ گفتم. اگرچه لعنتی باعث شد که لبمو گاز بگیرم و بهش لبخند بزنم.
از گوش تا گوش پوزخند زدم و گفتم:
"میدونی چیه؟ ممکنه بتونیم اون رویداد رو بپیچونیم و درعوضش امشب کار سرگرم کننده ای انجام بدیم؟ میدونی..."همونطور که دستامو روی سونش گذاشته بودم، هنوز تو آینه داشتم نگاهش میکردم.
"نه، چرا پوزخند میزنی؟ خدایا بهم نگو که...؟!"
اون با ابروهای درهم گفت و تابش خیره کننده ای از تو آینه بهم انداخت.با خنده گفتم:
"چــی؟"با چشمای کاملا باز بهم نگاه کرد و گفت:
"تو فقط به چیز فکر میکنی؟!"خندیدم و بهش گفتم:
"چـــــی؟""چیز منحرفی که در موردم نیست؟"
اون گفت، چشماشو برام چرخوند و من دستامو از روی شونش انداختم.باصدای بلند خندیدم و گفتم:
"صب کن من که هنوز چیزی نگفتم! ههههه!""خفه شو. میدونم که به چی فکر میکنی، یه منحرف میخواد دیگه به چی فک کنه؟"
در حالی که دست به سینه میشد روبروم ایستاد."خب اگه اینطوری فک میکنی این باعث میشه که منم فک کنم تو منحرفی؟"
قسم میخورم که عاشق سمت افاده ای جنی هستم که آخرم مقصرم میکنه."منم هستم؟ پس منم یه منحرفم؟"
اون گفت و یکی از دستاشو روی دهنش گذاشت و شوکه شده بهم نگاه کرد."قطعا."
سرمو تکون دادم و بهش نزدیک شدم."اما اشکال نداره من همه جور دوستت دارم."
گفتم و بهش پوزخند زدم، اون بهم نگاه کرد و سرخ شد."یاح! پس حالا تو منو به منحرفی متهم می-"
لبامو روی مال اون گذاشتم و جلوی بیشتر حرف زدنشو گرفتم.یکی از دستامو دور کمرش گذاشتم و به خودم نزدیکترش کردم تا بوسمون رو عمیق تر کنم و کف دست دیگم رو روی گردنش گذاشتم.
اون اعتراض نکرد در عوض هنگام بوسه گرممون لبخند زد. لب پایین منو گاز گرفت، لیس زد و خواستار ورود شد.
YOU ARE READING
You stole my heart {Translated}
Fanfiction|Completed| جنی دختر میلیاردی که به معنای واقعی کلمه هر چیزی که می خواست رو داشت ، زیبا ، باهوش و تقریبا کامل! اما او یک آدم ناسپاس بود. از طرف دیگه لیسا کلاهبرداری بود که هر کاری برای بدست آوردن پول انجام میداد چون بدهی زیادی داشت! چه اتفاقی می افت...