60: Fiancée

881 81 38
                                    

*صبح*

"صبح بخیر... عزیزم."
جنی روی گوش لیسا که دراز کشیده و پشتش به اون بود، زمزمه کرد.

لیسا با شنیدن صدای جنی و حس نفس کشیدن اون روی گوشش ناله کرد. اما لیسا علیرغم اینکه جنی صداش زده بود بازم چشماشو باز نکرد.

"اوه نمیخوای بیدار شی هان؟"
جنی در حالی که به پشت خالی لیسا خیره شده بود نفس طولانی کشید و زمزمه کرد. وقتی ایده ای برای بیدار کردن دوست دخترش به ذهنش رسید، پوزخند زد.

به لیسا نزدیکتر شد و انگشتشو به ارومی روی پشتش کشید، با عث شد لیسا بخاطر تماس ناگهانی جمع بشه بعد جنی شروع به گذاشتن بوسه های ریز روی شونه لیسا کرد در همین حین با احساس اینکه دوست دخترش چطور داره بیدار میشه لبخند زد.

لیسا به ارومی سمت جنی چرخید اما اون بوسه هاش رو متوقف نکرد و سمت ترقوش رفت. در همین حین جنی حرکت کرد و روی فاق لیسا نشست. لیسا با احساس بدن برهنه جنی روی مال خودش ناله کرد.

"آحح جن~"
لیسا گفت و در همین حین صورت جنی رو بین دستاش گرفت و سمت خودش کشید بعد به ارومی لباشو بوسید و بین بوسشون لبخند میزد.

جنی شروع به کشیدن پوسی خودش روی مال لیسا کرد. لیسا که روناشو گرفته بود ناخوناش رو داخلشون فرو کرد.

"هومم..."
جنی شنید که لیسا بین بوسه هاشون ناله کرد و اون اینو دوست داشت. اون عاشق این ایده بود که داره باعث میشه دختری که زیرش هست، لذتی که ازش میبره رو احساش کنه و اون میخواست اینو بیشتر بشنوه.

جنی از بوسه جدا شد بعد همینطور که به لیسا نگاه میکرد لبخند زد و باعث شد دختر نیم نگاه گیجی بهش بندازه. جنی خودشو بین پاهای لیسا قرار داد و دستاشو بالای رون برهنه لیسا گذاشت بعد در حالی که اونو به ارومی ماساژ میداد باعث شد لیسا در انتظار لبشو گاز بگیره.

این اولین باری نبود که جنی اینکارو با لیسا میکرد اما اینبار کمتر از یه زمان خاص نبود. مخصوصا الان دختری که روبروشه نامزدش بود و حالا جنی با این فکر مبهوت میشد.

جنی بعد خم شد و همینطور که رون برهنه لیسا رو با بوسه های خیس ردیابی میکرد به ارومی سمت قسمت داخلی بدنش حرکت کرد. این باعث شد لیسا ملافه رو محکم توی دستاش بگیره. جنی شروع به بوسه های دنباله دار کرد و حالا بیشتر به نیاز دردناک اون نزدیکتر شده بود.

جنی انقدر کارشو ادامه داد که تقریبا به هدفش رسیده بود اما ازش رد شد بعد شروع به بوسیدن رون دیگه لیسا کرد و باعث شد اون از ناامیدی ناله کنه. اما لیسا دوست داشت فک کنه که لیسا چقدر از اینکه اون اینکارو میکنه خوشش میاد، با این حال به اذیت کردن دختر ادامه داد تا جایی که به التماس افتاد. طولی نکشید که لیسا بی صبر شد.

"جنی، خواهش میکنم..."
لیسا التماس کرد و بعد دستاشو حرکت داد تا چشمای خجالت زدش رو بپوشونه.

You stole my heart {Translated}Where stories live. Discover now